خضر؛ شیعه حضرت علی

12اعمش می‌گوید: در مدینه کنیز سیاه چهره نابینائی را دیدم که آب به مردم می‌داد و می‌گفت:‌ به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام  بیاشامید، بعد از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب می‌داد و می‌گفت:

«به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام آب بنوشید، به افتخار آن کسی که خداوند به واسطه او بینائیم را به من بازگردانید!»

نزدیک رفتم و به او گفتم قصه بینایی تو چگونه است؟

گفت: روزی مردی به من گفت:‌«ای کنیز تو آزاد شده علی بن ابی طالب و از دوستان او هستی؟»

گفتم: آری.

گفت: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَهً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا «خدایا اگر این زن راست می‌گوید: [و در محبت خود به علی علیه السّلام] صادق است، بینائیش را به او برگردان»

سوگند به خدا، بعد از این دعا، بینا شدم و خداوند نعمت بینائی را به من بازگردانید، به این مرد گفتم: تو کیستی؟

گفت: أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِیعَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. من خضر هستم، و من شیعه علی بن ابیطالب علیه السّلام می‌باشم.

بحار الأنوار (ط – بیروت)، جلد ‏۴۲، صفحه:۹

خرِ من میشی؟!!!

(به بهانه شهادت امام سجاد)

3قال علی بن الحسین علیهما السلام: 

مَنْ قَنِعَ بِمَا أَقْسَمَ اللَّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاس‏  [بحار الأنوار، جلد ‏۶۶،صفحه ۴۰۲]

هر کس قناعت کند به آنچه خدا به او داده است از بى‏نیازترین مردم مى‏باشد

داستانک:

روزی (شبلی) به مسجد رفت تا نماز بخواند ، در آن مسجد کودکان مشغول کتابت بودند . وقت نان خوردن آنها بود و با هم نان میخور دند .

دو کودک ، نزدیک شبلی نشسته بودند ، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری .

پسر ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر ، مقداری نان خشک ، پسر ثروتمند حلوا می خورد و پسر فقیر از او حلوا می خواست .

پسر ثروتمند به پسر فقیر گفت: اگر حلوا می خواهی باید سگ من باشی . و او قبول کرد

پسر ثروتمند گفت : پس صدای سگ در آور ! آن بیچاره ، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش پسر فقیر انداخت . و این کار چند بار تکرار شد ..

شبلی به آنها نگاه میکرد و می گریست ! مریدان از او پرسیدند : برای چه گریانی ؟

گفت: نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم می آورد ، اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت می کرد و به حلوای آن پسر طمع نمی ورزید ، هرگز سگ فردی همانند خود نمی شد

 

حر انقلاب

(به بهانه ۱۱ آبان، سالروز شهادت حر انقلاب؛ طیب حاج رضایی)

11امام صادق علیه السلام میفرمایند: الحرُّ، حرٌ علی جمیعِ أحوالِه…

 انسان آزاده، در همه حال، آزاده است… [الکافی، ج‏۲، ص: ۸۹]

داستانک:

بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود.

در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، تمام چهار راه مولوی را تا شوش، فرش کرد و طاقِ نصرت بست.

 به دلیل اقداماتی که در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داد، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی از شاه، یک طپانچه هدیه گرفته بود.

با این حال، او را «حرّ» خواندند؛ زیرا در دل عشق حسین علیه السلام داشت و سرانجام از لشگر یزید، به بیرق امام حسین پناه برد.او در اواخر سال ۴۱، دچار تحولی درونی شد و دوستان و آشنایانش، بارها از او شنیدند که می گفت: «خدایا پاکم کن، خاکم کن»

ویژگی خاص مرحوم طیب که همه دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی گریِ او بود؛ به گونه ای که وقتی به شهادت رسید، خانواده های بسیاری که تحت سرپرستی او بودند، دچار مشکل شدند.

دسته طیب، بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود. دسته سینه زنی او در شوش و خراسان حرکت می کرد و خود او، با لباس مشکی و سر و صورتی خاک آلود و گل مالی شده، در میان مردم به راه می افتاد و آنان را اطعام می نمود. او علاوه بر عزاداری در ماه محرم، در هیأت خود، از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی نیز استفاده می کرد.

دسته طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله، از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه، در حرکت بود و سینه زن ها پشت سرش، آرام آرام حرکت می کردند. آن شب بر خلاف سال های قبل، عکس های حضرت امام به سینه علامت، نصب بود.

اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی- معاون اسدالله علم، نخست وزیر دربار – پیاده شد و سریعاً جلوی طیب آمد و پس از سلام گفت: «طیب خان! این کاری که کرده ای، کار درستی نیست. آن عکس ها را بردار».طیب گفت: «من عکس ها را بر نمی دارم». پرویزی گفت: «طیب خان! بدجوری می شود». طیب با متانت و وقاری که مخصوص خودش بود، خیلی صریح گفت: «بشود» …

طیب علی رغم کارهای خلافی که می کرد، در عمق وجودش به روحانیت احترام می گذاشت و به خود، اجازه نمی داد که روحانیون و طلاب را مورد بی احترامی و آزار، قرار دهد.

مرحوم طیب در ۱۵خرداد

در روز ۱۵ خرداد، طیب با تعطیل کردن میدان بارفروش ها، موجب شد که تظاهرات، با شور بیشتری صورت گیرد و تأثیر بیشتری نیز داشته باشد.

شهید عراقی، در این باره می گفت: رژیم از طیب توقع داشت که حداقل، جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد. ولی طیب این کار را نمی کند. وقتی او را می گیرندو می برند، از او می خواهند یک فرم را امضا کند و آزاد شود. تقریباً مسأله [و مضمون آن فرم] این بوده که آقای خمینی، یک پولی به من داده که بیایم هم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام، مثلاً، یک ۲۵ زار (ریال) داده ام و مردم، این کارها را کرده اند. وقتی می گذارند و می گویند این حرف را بزن، قبول نمی کند. نصیری تهدیدش می کند و این هم به نصیری فحش می دهد»

سید تقی درچه ای نیز می گوید: او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غایله را راه انداخته ام. [اما او در عوض] گفته بود: «من عمر خودم را کرده ام؛ بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود، به کسی که جانشین ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است و مرجع تقلید هم هست، تهمت بزنم. من به امام حسین علیه السلام و دستگاه او، خیانت نمی کنم»

آقای ملکی – که از اهالی شهر ری و پدر دو شهید است و هم زمان با مرحوم طیب، زندانی بود- می گفت:« زندانی ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب، دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می آید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می بندند و مثل ساعت کوک می کنند و دو دست، تحت فشار قرار می گیرد و استخوان سینه، بیرون می زند. عرق از بدن مرحوم طیب می ریخت و او را از جلوی ما عبور می دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب، تمام این سختی ها را به جان خرید؛ ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته[است]»

شهادت طیب

سرانجام طیب به اعدام محکوم شد. و حکم اعدام او در بامداد روز ۱۱/۸/۴۲ در ساعت ۵:۱۰ در میدان تیر حشمتیه به اجرا درآمد.

بعد از شهادت طیب امام خمینی به حوزه‌های علمیه قم، نجف و مشهد می‌گویند طلبه ها سه شبانه روز برای طیب، نماز و روزه قضا انجام دهند و ۱۵۰ هزار تومان هم در آن زمان به آقای عسگر اولادی می‌دهند و می‌گویند این پول را به نیت رد مظالم برای طیب حاج رضایی بدهید.

جالب این است که هم اکنون عکس او را در هر جا از جمله در خانه‌اش در میدان خراسان زده‌اند، زیر آن این مطلب نوشته شده که «به خدا من این سید (امام خمینی) را نمی‌شناسم، اما با بچه حضرت زهرا سلام الله علیها در نمی‌افتم.» و همین موضوع باعث عاقبت به خیری و شهادت او شد

سید تقی درچه ای نقل می کند: « در شب اول شهادت طیب، در تمام کتابخانه های عمومی قم، مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه علیها السلام و کتابخانه های دیگری که دایر بود، پانزده هزار نفر از روحانیون، برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی کنم برای هیچ آیت اللهی، در شب اول قبر، پانزده هزار نماز وحشت خوانده شده باشد»

شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامه خود، در خواست کرده بود که در حرم حضرت عبدالعظیم، دفن شود و علت آن را نزدیکی شرافت این مکان با شرافت کربلا بیان کرده بود؛ که: «من زار عبدالعظیم بِرِیّ کمن زار حسین بکربلا»

او هم چنین، نسبت به دعای کمیل، اظهار علاقه کرده بود و خواسته بود که برایش، دعای کمیل بخوانند و در آخر، گفته بود: «رضیت بالله ربا…» (راضیم به این که الله، خدای من است)

جالب اینجاست که امام خمینی رحمت الله علیه دو روز بعد از آمدن به ایران، سریع حرم حضرت عبدالعظیم مشرف میشوند. در حالی که در حرم بسیاری از بزرگان دفن بودند ، امام بر سر مزار طیب می روند.

امام؛ لقب حر انقلاب را به طیب حاج رضایی دادند.

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به حرّ فرمود: «ای حر! تو آزاده ای؛ همان گونه که مادرت تو را حر نامید». طیب نیز پاکیزه از این جهان، رخت بر بست؛ همان گونه که مادرش او را طیب نامید..

جهت نیاز به منابع و داستانهایی از شخصیت طیب حاج رضایی؛ به کتاب ” طیب ” زندگی نامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی رحمت الله علیه

 

 

سلام علیکم

ان شاء الله بعد از ۲۰ محرم در خدمت شما دوستان خواهیم بود

در عزاداریهای خود ما را از دعا محروم نفرمایید

عذابی که از قبرستان برداشته شد

( به بهانه نزدیکی به ماه محرم)

18

در مفاتیح الجنان بعد از زیارت عاشورا شیخ عباس قمی رحمهالله علیه حکایتی را نقل می کند :

 مرحوم حاج محمد علی یزدی مرد فاضل و صالحی بود. ایشان در زمان حیات خود، حکایت آموزنده ای را این چنین نقل کرده است :

در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هر کدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد . تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر خوب و آراسته ای داشت. از او پرسیدم: من تو را در دنیا می شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده اند.

در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد(آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوذدند ، امام حسین علیه السلام به دیدارش آمدند. پس از خاک سپاری،‌بار دیگر امام حسین علیه السلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه السلام تشریف فرما شدند،‌دستور دادند تا عذاب از همه مردگان قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، استاد اشرف حداد را یافتم.

از او پرسیدم:‌آیا همسر شما به رحمت خدا رفته؟

با تعجب گفت: این چه سوالی است؟!

 از او پرسیدم : آیا همسرت به کربلا مشرف شده بود یا روضه خوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا می کرد؟

 استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیده ام ؛ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ یک از اعمالی را که شما برشمردید،‌انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت میکرد. و من دانستم که به برکت زیارت عاشورا، نه تنها امام حسین علیه السلام به دیدار او آمده و قطعا مقام و مرتبه ای رفیع در بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او ، گناه کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است. 

[ منبع: مفاتیح الجنان؛ بعد از زیارت عاشورا و قبل از زیارت عاشورای غیر معروفه]

 

۳رهنمود مهم از زبان آیت الله بهجت

( به بهانه نزدیکی به ماه محرم )

19

حضرت آیت الله بهجت فرمودند:

شخصى از علماى اصفهان ، اهل معقول و منقول بود که به مرحوم میرزاى شیرازى اشکالاتى داشت ، لذا مطالبى نوشت نامه را علماى اصفهان امضا کردند و به نجف رفت تا نامه را به میرزاى شیرازى بدهد. قبل از آن ، به خدمت مرحوم ملا فتح على سلطان آبادى رسید و ایشان از مضمون نامه اى که در جیب آن عالم اصفهانى بود، او را با خبر کرد. آن آقا تکان خورد و تعجب کرد و با اینکه خودش را خیلى بالا مى دانست تواضع به خرج داد، لذا به ملا فتح على گفت : به ما چیزى بفرمایید تا استفاده کنیم . فرمود: شما که خود از علما و بزرگانید. اصرار کرد.

مرحوم ملا فتح على فرمود: به سه چیز مداومت داشته باشید:

  1. نماز اول ماه
  2. زیارت عاشورا در هر روز
  3. هر شب دو رکعت نماز وحشت بخوانید و به مؤ منین و مؤ مناتى که کسى را ندارند و از دنیا رفته اند، هدیه کنید.

[منبع: کتاب نکته هاى ناب : ۱۴۸]

سکوت در برابر استدلال

(به بهانه نزدیکی به عید سعید غدیر خم )

11

برای انجام وظیفه اش وارد پاکستان شد

خبر ورودش به سرعت در تمامی مجامع علمی پیچید

…..

اصرار می کردند برای ضیافت شام ؛  همگی از علمای اهل سنت بودند

نمی پذیرفت

بازهم اصرار

بالاخره گفت باشد

..

نشسته بودند و در تلاش بر اینکه شیعه را ضایع کنند!!

در نهایت کسی گفت:

برای تبرک هرکدام حدیثی بخوانیم

نوبت به او رسید

گفت: تنها به این شرط می خوانم که پس از آن همگی بر صحت حدیث از منابعتان اعتراف کنید

گفتند: باشد

گفت: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم): “من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه” هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است

از تک تک پرسید قبول است؟

گفتند: آری این صحیح ترین فرمایش نقل شده از رسول خداست

گفت: آیا صدیقه کبری امام زمانش را می شناخت و از دنیا رفت؟ امام زمانش که بود؟!

اگر می گفتند نمی شناخت -العیاذ بالله-  سیده نساء العالمین به مرگ جاهلیت مرده است!!

و اگر می شناخت که همگی می دانستند بر طبق منابع معتبر خودشان درحالی از دنیا رفت که به شدت از ابوبکر غضبناک بود!

و باز برطبق منابع خودشان تنها کسی را که حضرت زهرا (س) به عنوان امام زمان خود انتخاب و اختیار کرده و در مقام حمایت و دفاع ار او جانبازی کرده بود علی بن ابی طالب (ع) بود و بس.

سکوت کردند..

مدتی بعد یکی یکی مجلس را ترک کردند.

 خاطره ای از علامه امینی عالم بزرگ تشیع، صاحب کتاب الغدیر و … 

نثار روحش صلوات

منبع : وبلاگ وهابیت پژوهی

 

به این افراد زیادتر احترام بگذاریم

(به بهانه عید سعید غدیر ؛عید سادات )

(بنی الزهرا ؛ عیدتون سبز …. مثل شالتون؛ روی دشمنتون سیاه … مثل عمامتون)

1

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مَن رأی اولادی ولم یَقمُ بین یَدَیه فقد جَفانی و من جفانی فَهُوَ مُنافق؛

 هر کس یکی از اولاد مرا ببیند و به احترام او از جای برنخیزد، هر آینه به من جفا کرده است و هر که به من جفا کند، منافق است

و در کلام دیگری فرمود: من رأیَ اولادی و لایَقوم قیاماً تاماً إبتلاهُ الله تعالی ببلاءٍ لا دواءَ لَه؛

 هر که اولاد مرا ببیند و تمام قامت به پیش پایش برنخیزد، خداوند او را به درد بی درمانی گرفتار سازد

منبع ۲ روایت:کتاب فضائل السادات،تالیف:علامه سید محمد اشرف؛فرزند آیه الله محقق داماد؛صفحه ۴۱

داستانک ۱:

از آیت الله سیبویه سؤال کردند به چه علت با کهولت سن ، چشم و گوش شما ضعیف نشده است؟

 ایشان در جواب گفتند : در اعوان جوانی حدیثی در خصوص اکرام و احترام به سادات و ذراری حضرت فاطمه ( س ) خواندم که در آن حدیث از قول رسول اکرم ( ص ) آمده بود که هر کس فرزندی از فرزندان مرا دید تمام قد پیش روی او بایستد و صلوات بفرستد ، من هم از آن زمان تا به حال با دیدن یکی از ذراری آن حضرت و سادات تمام قامت در پیش روی او می ایستم و صلوات می فرستم . به این علت است که به ضعف چشم و گوش دچار نگشته ام .

 

داستانک ۲:

در احوالات مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرا نی آمده است:

همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت که در خانه فرصت یاری می‌نمود، یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساساً ایشان به کسی زحمت نمی‌داد مخصوصا امور شخصی خویش را تا آنجایی که می‌توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می‌دادند، تا آنجا که از همسر خود نمی‌خواستند که مثلا لباس‌هایشان را بشویند، بلکه این همسرشان بودند که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می‌خواستند که لباس‌هایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند گاه نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جارو می زنند و این در حالی بود که حتی راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود

و نیز نقل شده ایشان هیچگاه در طول عمرشان، پایشان را در هنگام خوابیدن به طرف همسر سیده شان دراز نکرده بودند؛ البته ایشان آنقدر کمال اخلاق و ادب و لطافت روحی داشتند و مؤدب بودند که پایشان را جلوی کسی ولو از اهل خانه، دراز نمی کردند.

لینک مطلب در تلگرام

 

دعای امام هادی در حق اصفهانی

(به بهانه میلاد امام هادی علیه السلام)

7

داستانک:

در عصر امام هادی (علیه السلام) شخصی بنام عبدالرحمن ساکن اصفهان و پیرو مذهب تشیع بود (با توجه به اینکه در آن زمان ، شیعه در اصفهان کم بود) از عبدالرحمن پرسیدند چرا تو امامت امام هادی (علیه السلام)  را پذیرفتی نه غیر او را.

در پاسخ گفت :

من فقیر بودم ولی در جرات و سخن گفتن قوی؛  در سالی همراه جمعی از اصفهانی ها به عنوان اینکه به ما ظلم می شود برای شکایت به شهر سامره نزد متوکل (دهمین خلیفه عباسی) رفتیم ، کنار در قلعه متوکل منتظر اجازه ورود بودیم ، ناگهان شنیدم که متوکل دستور احضار امام هادی (علیه السلام) را داده تا او را به قتل برساند.

من به یکی از حاضران گفتم :این کیست که فرمان به احضار او و سپس ‍ اعدام او داده شده است ؟

در جواب گفت :این کسی است که رافضی ها (شیعه ها) او را امام خود می دانند، من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا می کشد.

بعد از ساعتی دیدم امام هادی سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را دیدند در طرف راست و چپ اسب او به راه افتادند، همین که چشمم به امام هادی خورد محبتش بر دلم جای گرفت ، دعا کردم که خداوند وجود نازنینشرا از شر متوکل حفظ کند، همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا می کردم که امام در میان جمعیت به من رسید و فرمود:

خداوند دعایت را مستجاب می کند، و مال و فرزند و عمرت زیاد خواهد شد.

من از اینکه امام چنین از نهان خبر داد متحیر شدم بطوری که رنگم تغییر کرد .

حاضران گفتند چه شده ؟ چرا چنین حیرت زده ای ؟

گفتم :خیر است ولی اصل ، ماجرا را به کسی نگفتم . بعدا که به اصفهان برگشتم کم کم بر مال و فرزندم افزوده شد و غنی شدم ، و اکنون بیش از هفتاد سال دارم این بود علت تشیع من که این گونه به حقیقت رسیدم.

[ الثاقب فی المناقب: صفحه ۵۴۹،؛ کشف الغمه: جلد ۲، صفحه ۳۸۹ ؛ بحار، جلد ۵۰، صفحه ۱۴۱، حدیث ۲۶ و …]

نکته اینجاست که ، اگر کسی برای امامش دعا کند ، امام برای او دعا می کنند

 

سلام بر ابراهیم

31داستانک:

برای یکی از شهدا مراسم گرفته بودند. دوستی گفت، با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را نمی‌شناختم، پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود.

 سلام کردیم و جواب داد. لحظاتی بعد گفت آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم از دست شما ناراحت است!

لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود. بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود و بعد ادامه داد که : شب گذشته پسرم را در خواب دیدم. می‌گفت در مدتی که ما گمنام و بی‌نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به ما سر میزد، اما از وقتی پیدا شدم، دیگر چنین خبری نیست. می‌گویند شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند.

 دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم روان بود. ابراهیم گمشده‌اش را پیدا کرده بود؛ گمنامی.

 ابراهیم همیشه می‌گفت خوشگل‌ترین شهادت را می‌خواهم. اگر جایی بمانی که کسی تو را نشناسد، خودت باشی و مولا هم بالای سرت بیاید و سرت را به دامن بگیرد، این خوشگل‌ترین شهادت است.

 سرانجام ابراهیم هادی در ۲۲ بهمن سال ۶۱ پس از پنج روز که در کانال کمیل واقع در فکه مقاومت کرد، در عملیات والفجر مقدماتی، بعد از فرستادن رزمندگان باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست که گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.    [برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم]

حجت الاسلام پناهیان در مورد کتاب سلام بر ابراهیم می فرمودند :

 به مردم و جوان‌هایی که این کتاب را نخوانده‌اند توصیه می‌کنم که حتماً این کتاب را مطالعه کنند و مطمئن باشند که نگاه و رفتارشان قبل از خواندن این کتاب، با بعد از مطالعۀ آن متفاوت خواهد شد. و حتی می‌توانند تاریخ زندگی خود را دو قسمت کنند: یکی قبل از خواندن این کتاب و یکی بعد از خواندن این کتاب

نصیحت شیطان”۳″

28عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا دَعَا نُوحٌ ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى قَوْمِهِ أَتَاهُ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا نُوحُ … اذْکُرْنِی فِی ثَلَاثَهِ مَوَاطِنَ فَإِنِّی أَقْرَبَ مَا أَکُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِی إِحْدَاهُنَّ …اذْکُرْنِی إِذَا کُنْتَ مَعَ امْرَأَهٍ خَالِیاً لَیْسَ مَعَکُمَا أَحَدٌ   [ الخصال، جلد ‏۱، صفحه: ۱۳۲]

 حضرت باقر- علیه السّلام- فرمود:

پس از اینکه نوح درباره امتش نفرین کرد شیطان آمد و گفت… مرا در سه جا یاد کن که در این سه مورد من از هر وقت به انسان نزدیکترم:

۳٫ موقعیکه با زن نامحرمى خلوت کرده ای

فرق نمی کند که این خلوت کردن به صورت حضوری باشد یا غیره

( به عنوان مثال کسی که پشت رایانه نشسته و داخل اینترنت است . با یک کلید می تواند بدترین صحنه ها را ببیند و یا کسی که در منزل ماهواره دارد . با فشار دادن یک دکمه ی کنترل پست ترین مناظر قابل دیدن است )

و یا فرق نمی کند که آن نامحرم آشنا باشد یا غریبه

( چه دختر خاله و پسر خاله باشند چه غریبه)

و یا فرق نمی کند که در منزل تنها باشد ؛یا محل کار

( چه در اتاقی تنها در اداره و یا مطب و چه در مغازه )

داستانک:

در میان بنى اسرائیل عابدى بود بنام” برصیصا” که زمانى طولانى عبادت کرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود که بیماران روانى را نزد او مى‏آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى‏یافتند، روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت به وسیله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد.

شیطان در اینجا به وسوسه‏ گرى مشغول شد، و آن قدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز کرد!

چیزى نگذشت که معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است) زن را به قتل رسانید، و در گوشه‏اى از بیابان دفن کرد!

برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده، این خبر در تمام شهر پیچید، و به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند

هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شیطان در نظرش مجسم شد، گفت: من بودم که تو را به این روز افکندم! و اگر آنچه را مى‏گویم اطاعت کنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد!

عابد گفت چه کنم؟ گفت: تنها یک سجده براى من کن کافى است!

عابد گفت: در این حالتى که مى‏بینى توانایى ندارم، شیطان گفت: اشاره‏اى کفایت مى‏کند، عابد با گوشه چشم، یا با دست خود، اشاره‏اى کرد و سجده به شیطان آورد و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت! [تفسیر نمونه، جلد ‏۲۳، صفحه: ۵۴۵]

نصیحت شیطان “۲”

29

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا دَعَا نُوحٌ ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى قَوْمِهِ أَتَاهُ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا نُوحُ … اذْکُرْنِی فِی ثَلَاثَهِ مَوَاطِنَ فَإِنِّی أَقْرَبَ مَا أَکُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِی إِحْدَاهُنَّ اذْکُرْنِی … اذْکُرْنِی إِذَا حَکَمْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ   [ الخصال، جلد ‏۱، صفحه: ۱۳۲]

 حضرت باقر- علیه السّلام- فرمود:

پس از اینکه نوح درباره امتش نفرین کرد شیطان آمد و گفت… مرا در سه جا یاد کن که در این سه مورد من از هر وقت به انسان نزدیکترم:

۲٫ در هنگام قضاوت بین ۲ نفر  [نیز با تو ام ]

 قضاوت فقط کار قاضی های دادگاه نیست ، ما در روز بسیار در معرض قضاوت قرار گرفته ایم . به عنوان مثال:

دعوا بین دوستمان و یک انسان غریبه است ؛ هوای کدام را داریم؟

دعوای فرزندمان با یک کودک نا آشنا ؛ حق را به کدام طرف میدهیم؟

شغل وکالت داریم و متوجه می شویم موکلمان بر حق نیست ؛ چه می کنیم؟

کسی با ما درد دل می کند که مثلا همسرم این را گفته ؛ و ما متوجه می شویم که حق با همسرش است ؛ آیا باز هم به تایید حرف او سر تکان نمی دهیم ؟

و …

داستانک:

دو بچه خط خود را پیش امام حسن علیه السلام بردند و از وى خواستند که بگوید کدامیک از خطها بهتر است.

على علیه السلام که آنها را مى‏دید، فرمود:

 «پسرم درباره حکم خود دقت کن، که خداوند در روز قیامت، از همین حکم نیز از تو سؤال خواهد کرد» یا بنى، انظر کیف تحکم فان هذا حکم و الله سائلک عنه یوم القیامه‏ [ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، جلد ‏۵، صفحه: ۲۰۱]

(در اینجا انسان‏هاى معمولى مسأله را با دید سطحى نگاه مى‏کنند، زیرا اوّلًا مورد قضاوت خطّ است. ثانیاً طرفین دعوا دو کودک هستند. امّا غافل از آنکه کم یا زیاد، کودک یا بزرگ، هر چه هست قضاوت است و انسان باید در قیامت پاسخگو باشد)

نصیحت شیطان”۱″

30 عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا دَعَا نُوحٌ ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى قَوْمِهِ أَتَاهُ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا نُوحُ … اذْکُرْنِی فِی ثَلَاثَهِ مَوَاطِنَ فَإِنِّی أَقْرَبَ مَا أَکُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا کَانَ فِی إِحْدَاهُنَّ اذْکُرْنِی إِذَا غَضِبْتَ  …   [ الخصال، جلد ‏۱، صفحه: ۱۳۲]

حضرت باقر- علیه السّلام- فرمود:

پس از اینکه نوح درباره امتش نفرین کرد شیطان آمد و گفت… مرا در سه جا یاد کن که در این سه مورد من از هر وقت به انسان نزدیکترم:

۱٫ در هنگام غضب [در کنار تو ام ] …

 داستانک:

در خانواده ای که وضع مالی مناسبی نداشتند ، پدر آن خانواده یک «میز» می خرد که آن را خیلی دوست داشته است . روزی پسرش وارد اتاق می شود و کاری می کند که منجر به شکسته شدن میز می شود .

پدر بسیار ناراحت می شود و غضب می کند و ضربه ای به صورت کودک می زند که منجر به کر شدن کودک می شود .

چند روز بعد وقتی پدر به دیدن کودک خود در بیمارستان می رود کودک به او می گوید : پدر جان اگر من بزرگ شدم و کار کردم و پول میز را به تو دادم ، تو گوشهایم را به من بر می گردانی؟

پدر تا این را می شنود از بغض نمی تواند جلوی گریه خویش را بگیرد و از بیمارستان خارج می شود .

روز بعد هم خود کشی می کند .

در نتیجه یک غضب به خاطر یک مال دنیا منجر به نا شنوا شدن کودک و یتیم شدن و بی سر پرست شدن یک خانواده می شود.

 سعی کنیم وقتی غضب می کنیم خود را کنترل کنیم برای کنترل غضب هم راهائی در احادیث ائمه علیهم السلام بیان شده است .

خاطره ای تامل برانگیز

(به بهانه ارتحال عالم عامل ؛ حضرت آیت الله خزعلی)

27داستانک:

مرحوم آیت الله خزعلی، عضو مجلس خبرگان رهبری در شب های هشتم، نهم و دهم محرم در سال ۸۸ در جمع دانشجویان در مسجد امام رضا علیه السلام دانشگاه فردوسی به سخنرانی پرداختند

در یکی از این شبها ؛ ایشان به نقل خاطره ای تامل برانگیز درباره سید محمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات، پرداختند.

ایشان فرمودند: در زمانی که سید محمد خاتمی به سمت وزارت ارشاد منصوب شد برای عرض تبریک به خدمت حضرت آیت‌الله خاتمی (پدر محمد خاتمی) رفتیم که با ناراحتی ایشان مواجه شدیم و ایشان گفت که “خطرناک است، پسر من غربزده است”

گفتنی است که آقای خاتمی در دولت اول آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان وزیر فرهنگ مشغول به کار شد اما پس از آنکه توفیق چندانی در مواجهه با “تهاجم فرهنگی غرب” و اجرای تاکیدات رهبر معظم انقلاب نداشت، از وزارت ارشاد استعفا کرد.

*********************************************

چند جمله از هزاران

به عنوان نمونه از غربزدگی آقای خاتمی می توان به نظرات ایشان رجوع نمود

به عنوان مثال:

محمد خاتمی در اولین سالگرد دوم خرداد در دانشگاه تهران گفت : اگر دین هم در برابر آزادی قرار بگیرد این دین است که باید محدود شود نه آزادی ! [مشاهده فیلم]

در جایی دیگر می گوید:شما برای این که بتوانید پیشرفت بکنید ، راهی جز راه غرب ندارین… و راه غرب یعنی پذیرش خرد غربی . [روزنامه آریا ۲۸ / ۶ / ۷۸ ]

محمد خاتمی در مصاحبه با  لوموند در  ۲۴/۹/۱۹۹۸ می گوید: واقعاً به طور بسیار جدی مایلم یک ماه را در این شهر “نیویورکبگذرانم تا معماری آن را بررسی کرده، با امریکایی ها صحبت کنم… امریکا و امریکایی ها برایم فوق العاده جالبند

همچنین او در دیدار با زنان حزب مشارکت در بررسی جایگاه زن در قرآن : این سخن عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری که وحی الهام بر پیامبر بوده و ماهیت قرآن بر ما آشکار نیست و نمی‌توان به آن استناد کرد درست استدر حال حاضر مطالب قرآن با برخی دریافت‌های بشری سازگار نیست! [۱۲/۶/۸۷، ص۲، یادداشت روز : کیهان]

او در سخنرانی در دانشگاه علامه می گوید:  گذشته را باید رها کرد و امروزی شد، راه امروزی شدن هم تمسک به “بنیاد زندگی غربی ” و “خرد غربی” است. [۱۱/۳/۷۰]

محمد خاتمی اعتقاد داشت: مشکل این نیست که زنان چگونه لباس بپوشند مشکل این است که زنان بتوانند در عرصه های مختلف حضور داشته باشند.  [همبستگی ۱۶/۸/ ۷۹]

*********************************************

زیر سوال بردن ولایت حضرت علی علیه السلام توسط خاتمی

  خاتمی در معرفی اول خود درسال ۱۳۸۰ که دو مرتبه از صدا و سیما پخش شد گفت:

” و باز به نظر من انتخاب کلمه مولا در داستان غدیر که هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست یک انتخاب تصادفی نبود، قطعاً پیامبراکرم می توانست عناوین و کلمات دیگری رو به کار بگیرد. بگوید هرکس من قائد او هستم، هرکس من سلطان او هستم، هرکس من امیر او هستم، علی امیر و سلطان اوست. ولی پیامبرکلمه مولا را انتخاب کرد، به طوری که امروز همه آحاد مسلمانان درطول تاریخ، این نکته را قبول دارند که باید امیرالمؤمنین علی را دوست داشت؛ ما هم ازکلمه مولا محبّت و دوستی می فهمیم، گرچه شیعه معتقد است که معنای سرپرستی و ولایت امر جامعه اسلامی با این جریان به عهده علی ابن ابیطالب گذاشته شده است. اماهرچه باشد!!؟”

بعد از این جملات بود که علمای اهل سنت؛ رای به خاتمی را واجب دانستند…

نکته : برگه پی دی اف شده ۲برگه است که باید بعد از چاپ به هم چسبانده شود

 

بیشترین دعایی که آیت الله بهجت توصیه می فرمودند!

25جهت نیاز به دریافت تصویر به صورت فلش کارت ؛ با کیفیت چاپ،  روی تصویر کلیک نمایید ؛ ( تصویر A3 در پایان مطلب موجود است)

 داستانک ۱:

در کتاب برگى از دفتر آفتاب آمده است: زمانی که نابغه قرن؛ سید محمد حسین طباطبایی ؛حافظ معروف قرآن در ۳ سالگی؛ از آیت الله بهجت سفارش دعا کرد، آقا فرمودند: «این دعایى را که مىخوانم شما و هر کس که خواهان تحفّظ است در هر صبح و شب سه مرتبه بخواند، سپس در حالى که روى سر محمّد حسین دست مىکشیدند این دعا را خواندند که : …

داستانک۲:

آیت الله ری شهری در کتاب زمزم عرفان صفحه ۳۰۳ می فرمایند: یکی از دعاهایی که آیت الله بهجت بسیار سفارش می فرمود

داستانک ۳:

فرزند آیت الله بهجت می فرماید:

ایشان هر روز به فرزند من توصیه‌ می‌کرد: «وقتی که می‌خواهی به مدرسه بروی چهار قل و آیت‌الکرسی بخوان و برو». خود ایشان هم [برایشان این دعا را می خواند…]

[ویژه‌نامه سایت آیت الله بهجت به مناسبت پنجمین سالگرد ارتحال ایشان  با عنوان یاد لبخندهای شیرینش ؛ داستان سیزدهم]

داستانک ۴:

آیت الله بهجت(ره) می فرمود: برای حفظ انسان صبح و شام سه بار گفته شود …

و ادامه دادند: این در روایت آمده و من سابقاً به برخی از افراد که در اصفهان هستند این سفارش را داشتم و او ملتزم به این ذکر شد و به من گفت: چهار هزار تومان من از بین رفت و من در آن روز این ذکر را نگفته بودم، البته چهار هزار تومان زمان قدیم.

روزنه هایی ازعالم غیب-آیت الله سید محسن خرازی ؛ فصل در محضر آیت اللَّه العظمی آقای بهجت – مدّ ظلّه ؛ قسمت سوم؛ نصیحت ۱۷

داستانک ۵:

سردار احمدی مقدم ؛ فرمانده وقت نیروی انتظامی می گوید:

[آیت الله بهجت در این دیدار دعایی را به عنوان حرز فرمودند:] که این دعا هنوز هم یادم هست. همان موقع هم آقازاده ایشان آن را نوشت و به من داد…و  فرمودند: «این را صبح و شب سه بار بخوانید و شرط اجابتش هم این است که گناه نکنید؛ اگر گناه کنید، اینها اثری ندارد و تلاش کنید؛ ان‌شاءالله که خداوند هم قبول می‌کند.

این دعا برای بنده حقیقتا خیلی راهگشا بود؛ یعنی ما احساس می‌کنیم که هر گامی که با نیت خالص بر‌می‌داریم، آثاری که ظاهر می‌شود به مراتب فراتر از آن چیزی است که ما از قبل تخمین زدیم و تصور کردیم و این هم از برکات وجود علما و معارف اسلامی و دینی است...

[ویژه‌نامه سایت آیت الله بهجت به مناسبت پنجمین سالگرد ارتحال ایشان  با عنوان نقش ایمان؛ داستان آخر]

داستانک ۶:

دکتر احمدی نژاد؛ رییس جمهور وقت ؛ در اولین دیدارش با آیت الله بهجت در خواست دعا می کند و آیت الله بهجت می فرمایند: این دعا را زیاد بخوانید که …  [منبع]

و حال آن دعای مهم کدام است؟!

 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَا تَدَعْ أَنْ تَدْعُوَ بِهَذَا الدُّعَاءِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَمْسَیْتَ

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَهِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ

فَإِنَّ أَبِی ع کَانَ یَقُولُ هَذَا مِنَ الدُّعَاءِ الْمَخْزُونِ.

از امام صادق (علیه السلام) فرمود: این دعا را فراموش نکن که سه بار در آغاز صبح و سه بار در آغاز شب بخوانى زیرا پدرم مى‏فرمود: این از دعاهای گنجینه است( و نااهلان به آن دسترسی ندارند)

         الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۲، ص:۵۳۴

 

 

**منبرک**