خانه / منبرک های برگزیده (صفحه 5)

منبرک های برگزیده

در این بخش منبرک های برگزیده را می توانید ببینید.

آخرین نامه رتبه اول کنکور پزشکی

(به مناسبت روز دانشجو)

%d8%b4%d9%87%db%8c%d8%af-%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af%d8%b1%d8%b6%d8%a7-%d8%a7%d8%ad%d8%af%db%8c

آخرین نامه رتبه اول کنکور سراسری:

«بسم رب الشهدء و الصدیقین»

چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را می درد؟

چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟

به راستی ما کجای این سوال و جواب ها قرار گرفته ایم؟

 

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه ی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده، کشته شده و در آن جا دفن شده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: «نبرد تن و تانک!». اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟

 

آیا می توانید این مسئله را حل کنید:

گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله‌ی هزار متری شلیک می شود و در مبدأ به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر می کند. حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام… و کدام…؟ توانستید؟!

اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ۱۰ متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران-دهلران حرکت می کند مورد اصابت قرار می‌دهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تَن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟….

دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه‌ی فوق دکترا؟…

صفایی ندارد ارسطو شدن

خوشا پرکشیدن، پرستو شدن…

 

آنچه خواندید متن نامه ای از شهید «احمدرضا احدی»، دارنده ی رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال ۶۴ است که ساعتی قبل از شهادت نوشته است.

رمز ماندگاری مفاتیح

(به بهانه ۲۳ ذی الحجه ، سالروز وفات صاحب مفاتیح؛ شیخ عباس قمی)

انسان گاهی با خود فکر می کند که چرا بین این همه کتبکتاب مفاتیح الجناناینقدر ماندگار شده است ؟

دلایل زیادی دارد ، به عنوان نمونه به این ۳ مورد دقت فرمایید :

 

۱٫ عمل به گفته ها

داستانک:

به مرحوم شیخ عباس‏ قمى‏ گفتند: این همه دعا که در کتاب مفاتیح آورده‏اى خودت خوانده‏اى؟ گفت: هر دعایى که آورده‏ام لااقل یکبار خوانده ‏ام تا از کسانى نباشم که امر مى‏کنند، امّا عمل نمى‏کنند. [خاطرات حجت الاسلام قرائتى؛جلد‏۲؛ صفحه ۵۱ ]

۲٫ اخلاص

داستانک:

مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است که:

وقتى کتاب منازل الاخره را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت.

مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى که هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، کتاب “منازل الاخره”که از تالیفات من بود را مى گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند.

روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! کاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این کتاب که او براى ما مى خواند، تو هم مى خواندى.

چند بار خواستم بگویم پدرجان! این کتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خوددارى کردم و چیزى نگفتم و فقط عرض کردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.

۳٫ تقدیم ثواب مفایح الجنان به حضرت زهرا سلام الله علیها

داستانک:

روزی که شیخ عباس قمی قلم به دست می‌گیرد و شروع به نوشتن مفاتیح‌الجنان می‌کند، نیت می‌کند که ثواب این کتاب متعلق به حضرت زهرا سلام الله علیها است و از این جهت است که این کتاب در همان دوران حیات ایشان مورد توجه و اقبال مردم قرار گرفت و بعدها به زبان‌های مختلف اردو، انگلیسی، لاتین و غیره ترجمه شد. خودشان معتقد بودند که دلیل اقبال مردم به مفاتیح‌الجنان به این خاطر است که ثواب آن متعلق به حضرت زهرا سلام الله علیها است. [مصاحبه نوه شیخ عباس قمی با خبرگزاری کتاب ایران ۱۳ اسفند ۹۳]

از شکنجه اسرای ایرانی، تا دفاع از حرم

(به بهانه آغاز هفته‌ی دفاع مقدس)

%da%a9%d8%a7%d8%b8%d9%85-%d8%b9%d8%a8%d8%af%d8%a7%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%b1

آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است می‌گوید:

در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام «کاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر.

یکی از برادران کاظم، اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه‌دار نمی‌شد. با این اوصاف کینه‌ خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می‌دانست!

 در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می‌کرد. او می‌دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ‌گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت!

 

… یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و …

 اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمی‌زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می‌گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم … ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت:

کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: «خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی.

 

اما مادرم دیشب خواب حضرت زینب(ع) را دیده و حضرت زینب(ع) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده!

صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی‌ها را اذیت می‌کنی؟ حلالت نمی‌کنم. حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم.»

کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می‌پرسید.

 

آقای اوحدی ادامه دادند:

بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود. تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد … کاظم می‌خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره‌مند شود.

روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد.

او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاج‌آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده‌اند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدت‌ها آنجا بود.

 

کاظم از خدا می‌خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن‌ها بابت شکنجه‌ها و … حلالیت طلبید.

 

حالا شاید این سؤال را بپرسید که این ماجرا هر چند زیباست و نشان از توبه یک انسان دارد، چه ربطی به مدافعان حرم دارد!؟

 

ربط ماجرا در اینجاست که انسان اگر توبه واقعی کند می‌تواند مقام شهادت را کسب کند. کاظم داستان ما مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در سوریه به شهادت رسید.

او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می‌توانیم حتی به مقام  شهادت برسیم.

[با تلخیص، کتاب مدافعان حرم، موسسه شهید ابراهیم هادی]

نصیحت سوم: بعضی از کارها، عامل اتهام!

(به مناسبت نزدیک شدن به ایام شهادت امام باقر علیه السلام)

قال الصادق علیه السلام:  یَا سُفْیَانُ أَدَّبَنِی أَبِی بِثَلَاثٍقَالَ لِییَا بُنَیَّ

۳- وَ مَنْ یَدْخُلْ مَدَاخِلَ السَّوْءِ یُتَّهَمْ

امام صادق علیه السلام فرمایند : ای سفیان پدرم مرا به سه چیز ادب کرد…پدرم فرمود : ای پسرکم ….

۳- و هر کس داخل در جای بدی شود ، متهم خواهد شد.

[بحار الأنوار، جلد ۷۵، صفحه ۲۶۱ ]

این فراز از روایت این جمله را می رساند که ” خود را در معرض تهمت قرار ندهیم “

به عنوان مثال:

مردی گردنبند زرد رنگ به گردن می اندازد ؛ همه فکر می کنند طلاست(در حالی که طلانیست )

شخصی به خانمی در خیابان چشمک میزند ؛ مردم فکر بد می کنند ( حال آنکه آن خانم،همسرش بوده)

با نامحرم در جای خلوتی قرار می گیرد ، مردم او را متهم میکنند

خاطره :

در دبیرستانی نماز می خواندم ؛ خواستم در بین نماز ـ  برای آموزش وضو ؛ با یک لیوان آب ـ وضو بگیرم.

شروع کردم به وضو گرفتن ، “صورت و دست راست و داست چپ و سر و پای راست” ؛ اما پای چپ را نکشیدم و وضو را تمام کردم .

بعد از نماز دوم، یکی از دانش آموزان آمد و سوال کرد : چرا مسح پای چپ را نکشیدید.

گفتم : اینکار لازم نبود ؛ پای چپ مثل پای راست مسح کشیده میشود اما اگر می کشیدم ممکن بود بعضی با خود بگویند وضوی امام جماعت باطل شده، دارد وسط نماز وضو می گیرد.

هر ۳ مورد با هم

PDF

نصیحت دوم: زبان، عامل پشیمانی!

(به مناسبت نزدیک شدن به ایام شهادت امام باقر علیه السلام)

 

قال الصادق علیه السلام:  یَا سُفْیَانُ أَدَّبَنِی أَبِی بِثَلَاثٍقَالَ لِییَا بُنَیَّ

۲- وَ مَنْ لَا یُقَیِّدْ أَلْفَاظَهُ یَنْدَمْ

امام صادق علیه السلام فرمایند : ای سفیان پدرم مرا به سه چیز ادب کرد…پدرم فرمود : ای پسرکم

۲- هر کس زبانش را رها کند ، پشیمان میشود.

[بحار الأنوار   جلد ۷۵   صفحه ۲۶۱ ]

چه بسیار اوقاتی که ما بعد از صحبت کردن پشیمان شده ایم؛ آنجا بود که با خود گفتیم :چه خوب بود این حرف را نمی زد.

داستانک:

شخصی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرضه داشت: مرا نصیحت کنید،

 حضرت فرمود: اِحْفَظِ لِسَانَک  زبانت را نگه‏دار،

دوباره گفت: که نصیحتم کنید، فرمود: زبانت را نگه دار،

باز گفت: مرا نصیحت کنید،

فرمود: واى بر تو، مگر چیزى جز زبان، انسان را به رو در آتش خواهد افکند. [تحف العقول صفحه :۹۴ ]

هر ۳ مورد با هم

PDF 

نصیحت اول: دوست بد نگیریم!

(به مناسبت نزدیک شدن به ایام شهادت امام باقر علیه السلام)

 

قال الصادق علیه السلام: أَدَّبَنِی أَبِی بِثَلَاثٍ … قَالَ لِی- یَا بُنَیَّ:

۱- مَنْ یَصْحَبْ صَاحِبَ السَّوْءِ لَا یَسْلَمْ

امام صادق علیه السلام می فرمایند: پدرم (امام باقر علیه السلام) مرا به سه چیز ادب کرد… پدرم فرمود : ای پسرکم

۱- هر کس با شخص بدی همنشین شود ؛ سالم نمی ماند.

[بحار الأنوار، جلد ۷۵، صفحه ۲۶۱]

شیوه ی تربیتی امام باقر علیه السلام چگونه بود که توانستند فرزندی مانند امام صادق علیه السلام را تربیت کنند؟

 

اولین دغدغه امام باقر علیه السلام این است که مواظب دوستت باش. دوست، انسان را خیلی تغییر می دهد. دوست اگر خوب باشد انسان به سمت خوبی ها تغییر می کند و اگر بد باشد انسان به سمت بدی ها گرایش پیدا می کند.

به عنوان مثال

تا چند ماه پیش یک جمله زشت روی زبان ما نمی آمد اما از وقتی با فلانی رفت و آمد کردیم راحت جملاتی را می گوییم.

یعنی اگر کسی بعد از دو سه ماه ما را ببیند می فهمد که تغییری در ما ایجاد شده است. این به خاطر دوست است.

 

داستانک:

امام رضا  علیه‌السّلام خطاب به شخصی فرمودند: چرا با عبدالرحمن‌بن یعقوب معاشرت میکنی؟

 عرض کرد: او دائی من است.

حضرت فرمود: او درباره‌ی خدا سخنان نادرستی میگوید! پس با او معاشرت کن و ما را واگذار و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن.

عرض کرد: او هر چه میخواهد بگوید به من چه زیانی دارد. وقتی از عقیده‌ی او تبعیت نکنم؟!

حضرت فرمود: آیا داستان آن شخص را که خود از یاران حضرت موسی علیه‌السّلام بود و پدرش از یاران فرعون نشنیده‌ای؟ هنگامیکه لشکر فرعون در کنار دریا به موسی و یارانش رسید، آن پسر از موسی جدا شد که پدرش را نصیحت کند، در حالیکه پدر به راه خود به دنبال فرعون غرق شد، آن دو نیز با هم غرق شدند!

خبر به موسی علیه‌السّلام رسید. فرمود: او در رحمت خداست، ولی چون عذاب نازل شد از آنکه نزدیک گناهکار است دفاعی نشود.  [الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۲، ص: ۳۷۴]

درست است، او اجر خودش را برد اما در هنگام عذاب هر کس کنار گنهکار باشد، او هم عذاب می شود.

تا توانى میگریز از یار بد

یار بد، بدتر بود از مار بد

مار بد، تنها تو را بر جان زند

یار بد بر جان و بر ایمان زند

هر ۳ مورد با هم

PDF

با کی حرف می زدی!؟

(به بهانه اول ذی الحجه، سالروز ازدواج مقدس حضرت علی و حضرت زهرا علیهماالسلام)

مظان اتهام

حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند:

مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَهِ فَلاَ یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.

[حکمت ۱۵۹ نهج البلاغه]

کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را که به او سوء ظن پیدا کرده ملامت کند.

 یعنی ما نباید خودمان را در مظان اتهام قرار بدهیم.

یکی از مسایلی که خانواده ها را مورد هجمه قرار می دهد و بین زن و شوهرها اختلاف درست می کند رعایت نکردن این مسأله است؛ هر یک از آقا یا خانم برخوردی می‌کنند، که در نتیجه به هم سوءظن پیدا می کنند.

 به عنوان مثال:

 گوشی آقا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب زنگ می زند. آقا می‌رود در گوشه ای آرام شروع می‌کند به صحبت کردن. بعد که تمام می شود خانم می‌پرسد: کی بود؟ می گوید: هیچکس.

مرد نیت بدی ندارد، با خود می‌گوید: «الان اگر به خانم بگویم باز می خواهد بگوید این که بود، آن که بود؛ هیچ نگویم بهتر است.»

 و یا اینکه

به او زنگ می زنند و او سریع شماره را پاک می‌کند. خانم هم سوءظن پیدا می‌کند .

 یا مثلا روی گوشی رمز می‌گذارند. بین آقا و خانم این حرف‌ها نیست. رمز گوشی ما را همسرمان باید بداند، رمز گوشی خانم را هم آقا باید بداند. ما چیز مخفی که از هم نداریم.

 یا اینکه بعضی شماره ها را با اسم دیگری ذخیره می‌کنند.

 و یا

 ماهواره برای خانه‌اش می‌خرد. به خانمش می‌گوید که ما فقط برای شبکه های استانی خریده‌ایم. وقتی خانم در خانه نیست، هی با خود می‌گوید نکند جاهای دیگری دارد می‌رود.

 ما نیت بدی نداریم، اما خودمان را داریم در مظان اتهام قرار می‌دهیم. ما که کار بدی انجام نمی‌دهیم. پس چرا اینقدر مخفی کاری در خانه انجام می‌دهیم؟ اینها زندگی‌ها را از بین می‌برد. زندگی‌ها را سرد می‌کند.

داستانک:

پیامبر اکرم در حال اعتکاف بود . زنی آمد و مدتی با ایشان صحبت کرد و بعد برخاست و رفت .

در این هنگام دو نفر از اصحاب از کنار پیامبر عبور کردند و به آن حضرت سلام نمودند .

فوراً پیامبر خدا فرمود:این زن صفیه ،همسرم بود

آن دو عرض کردند ای رسول خدا ما به شما شک نداشتیم

 پیامبر فرمود: شیطان (مانند خون) در مجاری خون بنی آدم جاری می شود ترسیدم شری را در دل شما بیفکند.

فَقَالَ:إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّی خَشِیتُ أَنْ یُقْذَفَ فِی قُلُوبِکُمَا شَیْئًا أَوْ قَالَ:شَرًّا

[محجه البیضاء؛ جلد ۵ ؛ صفحه ۶۷]

لینک مطلب در تلگرام

۳ چیز شکایت می کند

( به بهانه ۳۱ مرداد ؛ روز جهانی مسجد )

masjed2-2

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:  ثَلَاثَهٌ یَشْکُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا یُصَلِّی فِیهِ أَهْلُهُ وَ عَالِمٌ بَیْنَ جُهَّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَیْهِ غُبَارٌ لَا یُقْرَأُ فِیه

امام صادق علیه السلام فرمودند:

 سه چیز پیش خداى عز و جل شکایت کنند.

  1. مسجد ویرانى که اهلش در آن نماز نمیخوانند
  2. دانشمندى که میان نادانان گرفتار است
  3. قرآنى که بگوشه آویخته‏اند و غبار بر آن نشسته و در آن قرائت نمیشود [ الخصال، ج‏۱، ص: ۱۴۲]

از امام صادق علیه السلام منقول است که:

 مساجد از کسانی که همسایه مسجد هستند و در مسجد حاضر نمیشوند، به خدای تعالی شکایت کردند؛ خداوند عزوجل به آنها وحی فرمود: به عزّت و جلالم قسم هیچ نمازی را از آنها قبول نمیکنم و عدالت ایشان را در میان مردم ظاهر نمیسازم و رحمتم به آنها نمیرسد و در بهشت در جوار من نخواهند بود. [أمالی طوسی جلد ۲ : صفحه ۳۰۷]

داستانک :

یک نفر نابینا به حضور پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) رسید و عرض کرد من نابینا هستم ، صداى اذان جماعت را مى شنوم،  ولى کسى نیست که دستم را بگیرد و مرا به جماعت برساند، پیامبر ( صلّى اللّه علیه و آله ) فرمود:

 از منزل خود تا مسجد، طنابى ببند و هنگام نماز جماعت ، آن طناب را بگیر و با راهنمایى آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شرکت کن  [ تهذیب الاحکام ،ج ۲،ص ۲۶۶(چاپ جدید)]

چه کسی، قول شهید به مادرش را وفا کرد؟

upload_1440504347_0

داستانک:

محمد، پیش از هر عملیات، برای نیروهای گردان یا رسول الله(ص)، گوسفندی قربانی می‌کرد. عملیات هم که تمام می‌شد، از خود جبهه، یک‌راست به پابوسی آقا امام رضا(ع) می‌رفت، زیارتی می‌کرد و بر‌می‌گشت آمل. عاشق و دلداه‌ی آقا علی‌بن موسی‌الرضا(ع) بود. مدتی در جوار آقا می‌ماند و دوباره عازم جبهه می‌شد.

 زمستان سال ۶۲ برای محمد تیموری، اتفاقی افتاد که دیگر نتوانست، به پابوسی آقا امام رضا(ع) برود و این بار، دست خالی به خانه بازگشت. هنوز چند روزی از مرخصی‌اش نگذشته بود که حاج «حسین بصیر» خبری از او گرفت. … حاج‌بصیر به محمد گفت: «دارم راهی جبهه می‌شوم. ان‌شاءالله عملیاتی در پیش است.»

محمد که دلش تمام وقت توی جبهه بود، دست حاج‌بصیر را بوسید و گفت: «تنهایی شرط رفاقت نیست، باهم می‌رویم.»

… مادر را بوسید و گفت: «مادر! اجازه بده، این بار را با حاج‌حسین بروم جبهه. ان‌شاءالله وقتی برگشتم، می‌برمت به پابوسی امام رضا(ع). این حاج بصیر هم ضامن.»

حاجی لبخندی زد و مادر هم قبول کرد.

محمد دست مادر را بوسید و گفت: «سرم برود، قولی که می‌دهم نمی‌رود مادر.»

مادر راضی شد و محمد با حاج‌حسین عازم جبهه شد. گذشت و مدتی بعد، عملیات «بدر» آغاز شد، اما پس از پایان عملیات، محمد نتوانست به مرخصی برود و به قولی که به مادرش داده بود، عمل کند.

محمد در بیست‌وسوم اسفند ۶۲ در عملیات بدر شهید شد و پیکرش در معراج الشهدای اهواز، بدون هماهنگی یک‌راست به مشهد رفت. ازطرفی هم، خبر شهادت محمد تأیید شده بود، اما پیکرش نبود. هیچ‌کس نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده و محمد، مفقود اعلام شد.

شهدا را در حرم امام رضا(ع) طواف می‌دادند و محمد هم توی تابوت، مهمان آقا امام رضا(ع) بود. همان‌جا حاج‌آقا «ابراهیمی»، روحانی آملی و از بستگان محمد، نام «محمد تیموری» را روی تابوت دیده بود، اما فکرش را نمی‌کرد که این محمد، همان هم‌شهری و فامیل خودش باشد. حتی ذره‌ای هم شک نکرده بود. بعد از طواف و تشییع جنازه، تابوت محمد به معراج شهدای مشهد رفته بود.

چند روز پس از این اتفاق، حاج‌آقا ابراهیمی به آمل بازگشت و متوجه شد که محمد تیموری در عملیات بدر شهید و جسدش مفقود شده است. سریع به منزل شهید تیموری رفت و قصه‌ی طواف تابوتی به نام محمد تیموری را تعریف کرد.
مادر محمد با خانواده‌اش همراه با حاج‌آقا ابراهیمی یک‌راست به مشهد رفتند. همان‌طور که محمد به مادرش قول داده بود، مادر نیز به پابوس آقا علی‌بن موسی‌الرضا(ع) رفت. سپس برای شناسایی پسرش به معراج شهدا رفت. مادر وقتی پیکر محمد را دید، گفت: «این محمد من است، خودش است. آمده مشهد تا به عهدی که با مادرش بسته، وفا کند.»

بعد هم با پیکر محمد به آمل برگشتند.

شهید «محمد تیموری» فرمانده گردان «یا رسول‌الله(ص)» لشکر ویژه خط‌شکن «۲۵ کربلا»، روز ۱۲ فروردین ۶۳، در مراسم باشکوهی در آمل تشییع و به خاک سپرده شد.

[کتاب کبوتران حرم صفحه ۵۴]

 

معادل ثواب هزار شهید!

1527137055وَ مَنْ مَشَى فِی إِصْلَاحٍ بَیْنَ امْرَأَهٍ وَ زَوْجِهَا أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى أَجْرَ أَلْفِ شَهِیدٍ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ حَقّا

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

شخصی که در راه اصلاح بین زن و شوهری می کوشد و به آن اقدام می ورزد خدای متعال به او ثواب هزار شهیدی که در راه خدا به شهادت رسیده اند کرامت می فرماید.    [ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص: ۲۸۹]

داستانک:

نقل می‌کنند. بانویی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و از شوهرش شکایت کرد.

 حضرت فرمود: شوهرت را نمی‌شناسم، راستی همان کسی است که در چشمش سفیدی هست؟ گفت: نه، چشم‌های شوهرم سالم است و سفیدی ندارد.

فرمود: آیا دور سیاهی چشم را سفیدی فرا نگرفته؟

گفت: آری چشم همه مردم چنین است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: منظور من هم همین است.

وقتی حضرت با این کار اورا خوشحال کرد، مطالبی فرمود تا پیش خانواده برگردد و با شوهر خویش سازگار باشد.

[داستانهای روایی صفحه ۴۹۵]

 

کاری که شیطان برایش کف می زند !

24

یک سوال :

کدام عمل است که اگر از انسان سر بزند، شیطان آنقدر خوشحال می شود، که شروع به کف زدن می کند؟

از پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم نقل شده است:

اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فی‌البَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!

زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره می‌کند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و می‌گوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است

[لئالی‌الأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷]

زن و شوهر باید در زندگی طوری باشند که به فرموده قرآن ” نور چشم همدیگر” باشند

داستانک:

همسر شهید مهدی باکری تعریف می کرد:

 خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی به م گفت : به خدا این قده دلم می خواد یه روز که آقا مهدی می یاد خونه لای در خونه تون باز باشه ، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، این قدر می خندید؟

[یادگاران،کتاب مهدی باکری]

اما متاسفانه  بعضی از زن و شوهرها به خاطر غر زدن به هم، زندگی خود را به جهنم تبدیل می کنند

لطیفه:

مردی در هنگام تشییع جنازه همسرش می خندید

به او گفتند : مرد حسابی ! کسی که در تشییع جنازه زنش نمی خندد

گفت: خنده من به خاطر مرگ همسرم نیست؛  اولین بار است که شانه به شانه زنم راه می روم و غر نمی شنوم

۲ عامل جلوگیری از فسادهای جنسی

IMG00012252

بسیاری از نزاع‌ها، طلاق‌ها، قتل‌ها، خودکشی‌ها، اعتیادها، باندهای فساد و فحشاء و …  ریشه در بی عفتی و انحرافات اخلاقی دارد.

به عنوان نمونه چند تیتر از این حوادث ناگوار:

روزنامه قدس(۲۸/۸/۸۶) ص۱۳:  قتل شوهر با همکاری راننده سرویس

روزنامه قدس(۹/۲/۸۶) ص۱۳: قتل شوهر با چاقوی همسر خیانتکار

روزنامه خراسان،  ش۱۳۴۳۱  (۲۲/۹/۱۳۷۴) : قصاص ‌نفس به خاطر به قتل رساندن شوهر

روزنامه خراسان ،ش۱۸۳۲۷ (۱۳۹۱/۱۱/۸) متجاوز به عنف در کرمان به دار مجازات آویخته شد.

رجانیوز،کد خبر(۷۷۱۴۹):سه متجاوز به ­عنف سحرگاه امروز دوشنبه ‌در زندان اوین به دار مجازات آویخته شدند.

روزنامه قدس(۲۹/۲/۸۶) ص۱۷: رقیب عشقی، قاتل جوان شکست خورده

روزنامه اعتماد ملی(۱۲/۳/۸۶) ص۱۴: پسر۱۷ ساله، سر قرار کشته شد

روزنامه قدس(۶/۳/۸۶) ص۱۳: قتل دوست خیانتکار، با چاقوی آشپزخانه

روزنامه خراسان  (۹۱/۱۰/۲۷):جوانی که در جریان درگیری با دختر مورد علاقه اش دچار جنون آنی شد و او را با ۴۷ ضربه چاقو به قتل رساند.

روزنامه قدس(۲۰/۸/۸۶) ص۱۳: دستگیری پیر مرد ۹۲ ساله به جرم اغفال و تجاوز به زنان!

و …

حال ؛ سوال اینجاست ، که چه اتفاقی می افتد که یک انسان دست به چنین جنایات هولناکی میزند؟

قطعا دلایل زیاد و متنوعی دارد ؛ اما پایه مشترک در اکثر این موارد یک چیز است

بنده چندین بار برای مشاوره و سخنرانی به زندان رفته ام و گاه از زندانیانی که امثال این جنایات را انجام داده اند سوال کرده ام

به عنوان مثال: از شخصی که دختری را سوار ماشین خود کرده بود و بعد به زور به او تجاور کرده و او را کشته بود و در آستانه اعدام قرار داشت ؛ سوال کردم:

آیا دختر جلوی ماشینت دست تکان داد؟ گفت : نه

گفتم : آیا به تو چشمک زد؟ . گفت :نه

گفتم: آیا به تو لبخند زد ؟ گفت : نه

گفتم: پس چطور فهمیدی اهل این کارهاست که سوارش کردی؟

گفت : اگر نمی خواست که با این وضع آرایش به خیابان نمی آمد.

*****************************************************

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم؛ چه ایمان داشته باشیم و چه نداشته باشیم، باید قبول کنیم مهمترین عامل جلوگیری از فسادهای جنسی، حجاب و حیای خانمها و حفظ چشم توسط آقایان است

بدترین انسان در نگاه بهترین انسان

خوش-اخلاق-شدن

معمولا انسانها ،  اخلاقشان در بیرون از منزل بهتر است تا با خانواده .

در مذمت سختگیری و بداخلاقی با خانواده از حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) روایت شده است که فرمود:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ[وآله] وَسَلَّمَ : ” شَرُّ النَّاسِ الضَّیِّقُ عَلَى أَهْلِهِ ” ، قَالُوا : یَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَکَیْفَ یَکُونُ ضَیِّقًا عَلَى أَهْلِهِ ؟ ، قَالَ : ” الرَّجُلُ إِذَا دَخَلَ بَیْتهُ خَشَعَتِ امْرَأَتُهُ ، وَهَرَبَ وَلَدُهُ ، وَفَرَّ عَبْدُهُ ، فَإِذَا خَرَجَ ضَحِکَتِ امْرَأَتُهُ ، وَاسْتَأْنَسَ أَهْلُ بَیْتِهِ “

المعجم الأوسط للطبرانی ؛ بَابُ الْمِیم؛  مَنِ اسْمُهُ مُطَّلِبٌ؛ حدیث ۹۰۲۹ و مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۲۵

بدترین مردم، سختگیر بر خانواده است. شخصی پرسید: ای رسول خدا! مراد از سختگیری بر خانواده چیست؟ فرمود:‌ مرد هرگاه وارد خانه شد همسرش بترسد و فرزندش بهراسد و بگریزد و هرگاه از خانه بیرون رفت همسرش بخندد  و آسایش یابند

داستانک:

آیت الله مظاهری،در کتاب ارزشمند «تربیت فرزند ، از دیدگاه اسلام» به نقل از یکی از بزرگان، می آورند:

فردی را می شناختم که آدم خیلی خوبی بود. در خواب دیدم روز قیامت شده و او به شکل سگ درآمده است. به او گفتم تو که آدمی خوب، با ایمان و با تقوا بودی، چرا سگ شده ای؟

گفت: وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه!

بعد به من گفت : بیا برویم قبرم را نگاه کن

جلو رفتم و دیدن ته قبرش سوراخ است

گفت:وقتی مرا داخل قبر گذاشتند ، قبر چنان مرا فشار داد که تمام روغن من گرفته شد و رفت در این سوراخ.

اگر سوراخ تنگ نبود ، روغنها را نشانت می دادم    منبع: کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام صفحه ۱۰۱ [با تلخیص]

رزق حلال “۴”

g-4یاد خدا در هر کاری، خصوصا در تجارت باعث می شود انسان به محرمات روی نیاورد ، که اگر انسان خدا را فراموش کند به گناهان بزرگ مخصوصا کم فروشی گرفتار می شود . خداوند در سوره سوره مطففین آیات  ۱ – ۶ می فرماید:

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ ﴿۱﴾ الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ ﴿۲﴾ وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ ﴿۳﴾ أَلَا یَظُنُّ أُولَٰئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ﴿۴﴾ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ ﴿۵﴾ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۶

وای برکم فروشان ،که چون از مردم پیمانه گیرند تمام دریافت دارند و چون برآنان پیمانه یا وزن کنند، از ایشان کم گذارند. مگر اینکه  اینان گمان نمی دارند برای روزی بزرگ و با اهمیت برانگیخته خواهند شد؟ روزی که مردم ، همگان در برابر پروردگار جهانیان به پای ایستند.

داستانک:

مسافرى که از ایران به هند رفته چنین نقل کرده است:

روزى براى خریدن گوشت به مغازه قصّابى رفتم. نمى دانستم این قصّاب مسلمان نیست؛ چون نباید مسلمان از کافر گوشت بخرد، چون که ذبح آنها صحیح نیست، ولى باظاهر که نمى شد فهمید این شخص در چه دینى است.

در نوبت ایستادم. هر کسى هر مقدارى گوشت مى خواست، خرید. من مى دیدم این قصّاب قبل از این که گوشت هر کدام را بکشد، برمى گردد و پرده سفیدى را ذرّه اى کنار مى زند و بعد دوباره مى آید، گوشت ها را مى کشد و تحویل مشترى مى دهد. نوبت من شد. لهجه هندى را یاد گرفته بودم. به او گفتم: چرا هر مشتریى مى آید و گوشت مى خواهد، مى روى این پرده سفید را کنار مى زنى؟

گفت: من بت پرست هستم. شکل بتى را که مى پرستم،درست کرده ام و آنجا پشت پرده روى طاقچه گذاشته ام.مى روم و بت را نگاه مى کنم و با نگاه به او حواسم جمع مى شود که بت به من مشرف است و عمل مرا مى بیند، لذا خجالت مى کشم که در ترازو و گوشت فروشى تقلّب کنم.

اگر کسى در همه امور زندگى خود، خدا را بیننده و ناظر خود، و خود را مسافر ، و دنیا را مسافرخانه، و مرگ را پل این سفر ببیند، آیا دیگر تخلف مى کند؟ مال مردم را مى برد؟ ظلم و معصیت مى کند؟ نه. غافلان و جاهلان گناه و معصیت مى کنند. [ تجارت بهشت صفحه ۵۴، به نقل از کتاب حلال و حرام مالی صفحه ۱۵۵]

رزق حلال “۱”

11098511_1430725240572536_409863035_n

قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقینَ [سبا آیه ۳۹]

بگو: پروردگارم روزى هر که را خواهد گشاده کند یا بر او تنگ گیرد و هر چه انفاق کنید آنرا عوض دهید که او بهترین روزى دهان است

یکی از عواملی که باعث افزایش رزق و روزی می شود قرض دادن و نسیه دادن است و بسیار واضح است که نسیه و قرض ندادن نقطه مقابل افزایش روزی است یعنی روزی را کم می کند

داستانک:

یکی از فرزندان شیخ می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود …؟

شیخ تأملی کرد و فرمود:

 تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی

مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم.

شیخ فرمود:

 آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟!

مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت:

 نسیه داده می‌شود، حتی به شما. وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود

[تجارت بهشت صفحه۲۰، به نقل از کیمیای محبت صفحه ۱۳۹-۱۴۱]

**منبرک**