خانه / منبرک های برگزیده (صفحه 7)

منبرک های برگزیده

در این بخش منبرک های برگزیده را می توانید ببینید.

امتحان شیعیان در چه وقت؟

(به بهانه ۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید همت)

15امام صادق علیه السلام فرمود:  إمْتَحِنوا شیعَتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ؛ عِنْدَ مَواقیتِ الصّلاهِ کَیْفَ مُحافِظَتُهُمْ عَلَیْها …

 شیعیان ما را در سه (وقت) امتحان کنید؛ در وقت نماز که چگونه بر آن محافظت می کنند…

وسائل الشیعه، ج‏۴، ص: ۱۱۲ ح ۴۶۵۰

داستانک:

سر تا پاش‌ خاکی‌ بود. چشم‌هاش‌ سرخ‌ شده‌ بود؛ از سوز سرما.

 دو ماه‌ بود ندیده‌ بودمش‌.

 ـ حداقل‌ یه‌ دوش‌ بگیر، یه‌ غذایی‌ بخور. بعد نماز بخون‌.

سر سجاده‌ ایستاد. آستین‌هاش‌ را پایین‌ کشید و گفت‌ «من‌ با عجله‌ اومده‌م‌ که‌ نماز اول‌ وقتم‌ از دست‌ نره‌.»

کنارش‌ ایستادم‌. حس‌ می‌کردم‌ هر آن‌ ممکن‌ است‌ بیفتد زمین‌. شاید این‌جوری‌ می‌توانستم‌ نگهش‌ دارم‌.     کتاب « همت » از مجموعه کتب  یادگاران

تعارف خشک و خالی !

1

… وَ مَا أَنَا مِنَ المْ مُتَکلَّفِینَ (سوره ص آیه ۸۶)

« (ای پیامبر) ، بگو:  . . .  من از متکلفین نیستم»

داستانک:

شخصی در محضرامام صادق (علیه السلام) و فرزندشان اسماعیل در بازار راه می رفت تا به منزل امام رسید ؛ امام از او خداحافظی می کنند .

فرزند امام عرض کرد چه خوب بود اورا به داخل دعوت می کردید امام فرمود : خانه مهیا نیست

عرض کرد : پس او را تعارف می کردید او که قبول نمی کرد

حضرت فرمود : دوست ندارم که متکلّف باشم    [یکصد موضوع پانصد داستان ؛ جلد ۳ ؛ صفحه ۱۱۸]

دلسوزی ملک الموت برای ۲ نفر

17داستانک:

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت برای کسی رحم آمد؟

عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

۱٫ روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏ ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲٫ هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد

وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم

آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‏رساند و می‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ، در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‏دهیم ولی آن‏ها را رها نمی‏کنیم ،

چنان که در قرآن می‏فرماید:  انَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ؛

ما به آن‏ها مهلت می‏دهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند ، و برای آن‏ها عذاب خوارکننده‏ ای آماده شده است. (سوره آل عمران آیه ۱۷۸)

[جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه ۳۳۰]

مگر جراحی بدون بیهوشی ممکن است؟!!!

(به بهانه ۲۷ ربیع الثانی سالروز ارتحال حضرت آیت الله سید احمد خوانساری)

26

برخی از مردم و متاسفانه گاهی شیعیان ، می پرسند مگر می شود تیر از پای حضرت علی علیه السلام بیرون بکشند و ایشان متوجه نشوند

ما می گوییم : حضرت علی علیه السلام که جای خود؛ شاگرد مکتب ایشان هم به این جایگاه می رسد

داستانک:

حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری(۱۴۰۵ق) که از مراجع تقلید بودند، به دلیل بیماری زخم معده به دستور پزشک معالج در بیمارستان بستری شدند، وچون ایشان سالخورده و ضعیف البنیه بودند و در وقت بستری شدنشان ۸۹ سال از عمرشان می‌گذشت لذا طاقت تحمل جراحی بدون بیهوشی ممکن نبود و از طرفی هم ایشان اجازه بیهوش کردن را نمی‌دادند زیرا معتقد بودند که در هنگام بیهوشی تقلید مقلدین اشکال پیدا می‌کند.

دکتر معالج به ایشان عرض می‌کنند که طبق آزمایشها و عکسبرداری ها باید حتما عمل جراحی روی حضرتعالی صورت گیرد.

آیت الله العظمی خوانساری می‌فرمایند: مانعی ندارد، عمل جراحی را هروقت خواستید شروع کنید اما بیهوش نکنید (چون به نظر ایشان در صورت بیهوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می‏شد.)؛ ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجه به آن مشکل بی‌هوش کردن شما هم حل شود.

دکتر جراح پذیرفت و لحظاتی بعد عرض کرد: ما آماده هستیم که دست به کار شویم،‌ آیت الله خوانساری فرمودند: هروقت من شروع به خواندن کردم شما هم شروع کنید،‌ دکتر می‌گوید تا ایشان شروع به خواندن سوره انعام کردند چاقوی جراحی را روی شکم ایشان گذاشته و دست به کار شدیم و چنان ایشان بی‌حرکت بودند که گویا در حال بی‌هوشی کامل هستند،‌ بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار عرض شد که آقا کار ما تمام شد، ایشان قرآن را بستند و فرمودند: صدق الله العلی العظیم.

عرض کردم: آقا دردتان نیامد؟ فرمودند: مشغول قرآن بودم نفهمیدم. [به نقل از سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی و کتاب مردان علم در میدان عمل، ج ۴، ص ۱۸۸ و ۱۸۹]

قبر حمال در تبریز مربوط به چه کسی است؟

15قال الله عزوجلیا بن آدم …  أنا أقول للشی‏ء کن فیکون، أطعنی فیما أمرتک أجعلک تقول للشی‏ء: کن فیکون.

 در حدیث قدسى آمده است :

اى فرزند آدم … من به هر چیزى بگویم باش پس مى‏شود، تو هم مرا اطاعت کن تا به هر چه بگویی باش بشود

[الجواهر السنیه-کلیات احادیث قدسى ، صفحه ۷۱۳   ، حدیث ۱۵۱]

 داستانک:

در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده:

در بازار تبریز بار می‌برده، یک روز بار، سر شانه‌اش بود که دید، بچه کارگری، از بالای داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این حمال هم دستاش بلند می‌کند، می‌گوید الهی نگهدارش!

این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق می‌ماند، این حمال دستش را دراز می‌کند، این بچه را بغل می‌کند، زمین می‌گذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟!

گفت: من‌‌ همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار می‌برم، گفتند: چطور شد گفتی خدایا نگهدارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگهداشتش،

گفت: چیز مهمی نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ کن، خدا گفت: چشم. [منبع]

شاه یا غلام !

(به بهانه ۲۶ دیماه، سالروز فرار خفت بار شاه خائن از کشور)

11یکی از مسائل مهم در روانشناسی، بحث شخصیت و نظریه های مربوط به آن است. به جرأت می توان گفت آنچه مطالعات پراکنده روانشناسی را انجسام می بخشد، تفسیر این یافته ها و مطالعات در قالب یک نظریه منسجمی است که بتواند رفتار انسان را در تمامی ابعاد شخصیتی توجهی و تبیین نماید.

حال باید در رابطه با اشخاص مختلف ، از عملکرد آنان ، پی به شخصیتشان برد

یکی از شخصیتهای تاریخ ؛ محمد رضا پهلوی است که در این نوشتارِ کوتاه، به یکی از شخصیتهای او می پردازیم

چندیست که در رسانه های بیگانه محمد رضا را شخصی مقتدر معرفی می کنند در حالی که او بسیار ضعیف و بی هویت بود

ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، در خاطراتش می نویسد:

“دیگر نمی توانستم مرد ضعیفی را که به هیئت او در آمده بود، تحمل کنم، این شاه را که عرضه ی تصمیم گیری نداشت، این بازیچه ی دست قدرتهای بزرگ را ، این عروسک خیمه شب بازی را، که دائما بین عقاید این و توصیه های آن سرگردان بود!…” [کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری صفحه۱۶۴]

در داستانی دیگر ، ملکه پهلوی؛ مادر محمد رضا، در خاطراتش می گوید:

یک روز محمد رضا که خیلی ناراحت بود به من گفت : « مادر جان مرده شوره این سلطنت را ببرد که من ، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام »

آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی هاکه از قدیم در ایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانت ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند . حتی اگر احتیاج داشتند هواپیماها و یدکی های ما را برای  پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام بکار میبردند . حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلا  کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران میبردند …

همین آقای ارتشبد نعمت‌اله نصیری که ما به او می‌گفتیم نعمت خرگردن ـ او یک گردن کلفتی مثل خر داشت! ـ می‌آمد خدمت محمدرضا، و گاهی من هم در این ملاقات‌ها بودم، می‌گفت آمریکایی‌ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته‌اند! محمدرضا می‌گفت بدهید!. [کتاب ملکه پهلوی صفحه ۳۸۷]

حال در مقابل آمریکایی ها جواب اینهمه خوش خدمتی شاه را اینگونه دادند :

ارتشبد حسن طوفانیان  در خاطراتش می نویسد: سالیوان (سفیر آمریکا) و ژنرال هایزر(فرستاده ی رئیس جمهور آمریکا) نزد شاه رفتند. من ایستادم تا آن ها آمدند بیرون، فورا به پیش خدمت گفتم: من می خواهم بروم پیش شاه و رفتم.پرسیدم چه شد؟ شاه گفت: این ها به ما تکلیف کرده اند از کشور برویم.

گفتم: تکلیف کردند به شما بروید؟! برای چه تکلیف کردند؟ برای چه؟ یعنی چه؟

شاه گفت:ما که به انگلیس و آمریکا بد نکرده بودیم چرا این‌ها این کار را با من کردند؟  [خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان صفحه ۸۱]

این حقارت تا بدانجا ادامه داشت که حتی اجازه ورود شاه به آمریکا داده نشد .اردشیر زاهدی در خاطرات خود می نویسد:

آقای هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سابق آمریکا از افراد وفاداری بود که تقریباً هر روز به شاه در دو نوبت تلفن می‌کرد.
یک روز که من در کنار اعلیحضرت بودم و کیسینجر تلفن کرد شاه به او گفت : اکنون متوجه شده‌ام که آمریکایی‌ها مردمی ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را در خدمت به ایالات متحده آمریکا گذراندم و اکنون آمریکا حتی اجازه نمی‌دهد در یکی از بیمارستان‌های آن کشور بستری شوم…
[۲۵ سال در کنار پادشاه ؛ خاطرات اردشیر زاهدی صفحه ۳۸۰]

شوخی ای که کلاسی را تعطیل کرد!

25از پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) منقول است:

مَنْ فَاکَهَ امْرَأَهً لَا یَمْلِکُهَا حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَهَا فِی الدُّنْیَا أَلْفَ عَامٍ فِی النَّار

هر کس با نامحرم شوخى کند، براى هر کلمه‏ا ى که در دنیا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى مى‏کنند. [ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، صفحه ۲۸۳ ]

داستانک:

یکی از راویان می‌گوید در کوفه به زنی قرآن می‌آموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر (علیه‌السلام) شتافتم،

امام باقر (علیه‌السلام) فرمود: آن که (حتّی) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهره‌ام را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود: تکرار نکن.   [بحار الأنوار ، جلد ‏۴۶، صفحه: ۲۴۷]

۴ عامل موفقیت شهید مصطفی احمدی روشن

(به بهانه ۲۱ دی، سالروز شهادت دانشمند جوان هسته ای ؛ شهید مصطفی احمدی روشن)

story_img_53186e4d2511bداستانک:

سر قبر نشسته بودم

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….

از خواب پریدم.

مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

***

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.

زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره

ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی

 کمی از سی سالگی اش گذشته بود

باران می بارید شبی که خاکش می کردیم

 

مطلبی شنیدنی از زبان پدر شهید مصطفی احمدی روشن

چهار عامل که باعث شد مصطفی، مصطفی شود آن هم از زبان پدرش، برای دانشجویان شنیدنی بود:

اول؛ احترام وافر به پدر و مادر.

دوم؛ سرباز خوب برای ایران. شبانه روز کار می‌کرد. روزی سه، چهار ساعت بیشتر نمی‌خوابید. جوان رشیدی بود ولی به خاطر کثرت کار جسم لاغری داشت.

سوم؛ مرید خوبی برای رهبر بود. آن بصیرت و ولایتمداری را به خوبی اجرا می‌کرد. آقا گفتند شهادت این جوان مانند تیری در قلب ما نشست. آقا در نماز جمعه گفتند شهادت این جوان دل ما را سوزاند. شهادت این جوان حداقل سه ماه انقلاب را بیمه کرد.

و چهارم؛ بندهٔ خوبی برای خدا بود. هر کاری که می‌کرد برای خدا بود. اگر آن پرده امنیتی بیفتد می‌بینید که چه عنصر عجیبی را از دست داده‌اید. با ۳۲ سال سن کاری می‌کرد که دانشمندان هسته‌ای از دستشان برنمی آمد. خدا حقش را ادا کرد

ترحم به یتیم

23

در مطلب قبل عقوبت ظلم کردن به اشخاص و سرعت در استجابت دعای مظلوم بیان شد . در این مطلب اثر بسیار عجیب محبت به مظلوم بیان می شود

داستانک:

شیخ عبدالکریم حائری (موسس حوزه ی علیمه قم) و استاد بسیاری از مراجع از جمله حضرت امام [رحمت الله علیه]در مورد حالات پدرشان نوشته اند :

پدر من ملاجعفر و کشاورز بود. او فرزنددار نمی شد . بعد از مدتها به ایشان می گویند که مشکل از همسر شماست . ایشان با خانم بیوه ای که دو تا بچه سید داشت ازدواج موقت کرد تا بچه دار بشود و بعد از خانم جدا بشود .

ایشان وقتی به خانه ی این خانم می رفتند این دو تا بچه سید بودند و آنها مجبور بودند که این دو تا بچه را بیرون کنند و آنها اذیت می شدند .

ملاجعفر خیلی ناراحت شد که چرا بخاطر میل نفسانی خودش این بچه سیدها را اذیت می کند . او به خدا می گوید که من بچه نمی خواهم و تسلیم تو می شوم . ایشان به این خانم محبت می کنند و بعد از ایشان جدا می شوند .

 بعد از مدتی خانم اول ایشان باردار می شوند  و حاج عبدالکریم حائری متولد شد.  [ معاد شناسی ؛ جلد‏۸، صفحه: ۲۰۰ با اندکی تغییر ]

از کدام دعا، باید ترسید؟

b0e44eed8d08d08bbefac8888c8062d7-425

قال رسول الله صلى الله علیه و آله:

 اتَّقُوا دَعوَهَ المَظلومِ وإن کانَ کافِراً؛ فإنّهُ لَیسَ دُونَهُ حِجابٌ.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند: از دعاى ستمدیده بترسید، گرچه کافر باشد؛ زیرا هیچ چیز حاجب دعاى مظلوم نمى‏شود. [ میزان الحکمه، جلد‏۶، صفحه: ۵۶۱ حدیث ۱۱۶۴۰]

کسی که به همسرش ظلم می کند

آنکه حقوق شاگرد و یا کارگرش را دیر میدهد

شخصی که به زیر دستش ستم می کند

مسئولی که حق مردم را می خورد

و…

تمام اینها مصادیق ظلم آشکار است

داستانک:

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند: پیرمردى صادق القول میگفت:

پس از انقلاب مشروطیّت که سربازهاى محمّد ولى خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود دیدم که: روزى در نواحى قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاکى السّلاح بطوریکه قطارهاى فشنگ را مرتّباً در روى سینه خود بسته بودند، از وسط خیابان به طرف غرب یعنى به سمت امامزاده حسن میگذشتند. و یکى از آنها چپقى بلند در دست داشت و مشغول کشیدن بود.

در کنار دیوار خیابان درویشى فقیر که سر خود را تازه با تیغ تراشیده بود نشسته و سر به روى زانوهاى خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.

همینکه این دو نفر تفنگچى از آنجا عبور میکردند و چشمشان به این مرد سرتراشیده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روى اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روى سر او خالى کرد و رفت. درویش سر خود را از روى زانو برداشته و نظرى کرد و گفت: این کَدو صاحب دارد.

هنوز یک میدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسیده بودند که من چون در راه خود بدانجا رسیدم دیدم جماعتى از دور مشغول تماشا کردن آن تفنگچى هستند.

اسب، او را به زمین زده بود و یک دست در روى سینه او گذارده، و با دست دیگر مرتّباً بر سر و سینه و بدن او میکوفت تا او را در زیر دست و پاى خود خُرد و لِه ساخت. [معادشناسی ؛ جلد‏۸، صفحه: ۱۹۹]

 

باید دیدمان را به زندگی عوض کنیم

15عَسىأَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسىأَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ … [بقره ۲۱۶]

  چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است

خداوند در این آیه همین بحث را مطرح می فرماید “عوض کردن دید

برخی فقط  گله می کنند که چرا کشور اینگونه است و نظام این کرده و … چرا برخی مثل مگس هستند؛ فقط روی زخم می نشینند

  داستانک:

کارخانه ی تولید کفش،  ۲ بازاریاب را به جزیره  ای فرستاد

بازاریاب اول با کاخانه تماس گرفت و گفت : این چه جایست مرا فرستاده اید ؛ اینجا که همه پا برهنه اند و کسی کفش نمی خواهد

بازاریاب دوم تماس گرفت و گفت ، بهترین جای دنیا آمده ام . همه پا برهنه اند و من می توانم هزاران کفش بفروشم

لطیفه ای تکراری :

کلاغی روی سر شخصی مدفوع کرد .آن شخص سریع شروع کرد به شکر کردن .

شخصی سوال کرد : لباست پر از آلودگی شده و شکر می کنی

گفت : برای این شکر می کنم که ، اگر گاو پرواز می کرد چه خاکی به سر می کردم .

__________________

چه بسیار انسانهای ناشکری هستند که می گویین : بدشانس ترین انسان منم . چون تصادف کردم و ماشینم از بین رفت. و کسی نیست به آنها بگوید :شما خوش شانس ترین انسانی ، چون تصادف کردی و خودت نرفتی

لطیفه :

شخصی به دوستش گفت : بدبخت ترین انسان منم چون گرسنه ام و امشب غذا ندارم

دوستش گفت : بدبخت تر از تو منم که هم گرسنه ام هم غذا ندارم و هم امشب مهمان دارم

 

ایران، خانه امام زمان

 (به بهانه ۹ دی ؛ روز رسوا شدن فتنه گران)

9

یکی از مراجع بزرگ شیعه ؛ حضرت آیت الله میرزای نائینی است که به استادالفقهاء و المجتهدین شهرت داشته اند

ایشان استاد بسیاری از مراجع ؛ از جمله آیات عظام ، میرزا مهدی اصفهانی، ابوالقاسم خویی ، محسن حکیم ،  علامه  طباطبایی، سید جعفر حسینی شاهرودی ،سید احمد شهرستانی، میرزا محمود حسینی زنجانی، محمدتقی بهجت، سید عبدالرسول آیتی بهبهانی ،سید جمال الدین گلپایگانی ، سید محمد حجت کوه کمری ،سید محمد هادی میلانی ،شیخ محمدتقی آملی ،میرزا هاشم آملی و بسیاری دیگر از مراجع و بزرگان بوده اند

 در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس خیلی نگران بودند از این که کشور دوستداران امام زمان (عجل الله فرجه) از بین برود و سقوط کند.

 شبی به امام عصر (عجل الله فرجه) متوسل می شود و در خواب می بیند دیواری است به شکل نقشه ایران که شکست برداشته و خم شده است و در زیر این دیوار تعدادی زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر آنها خراب می شود.

مرحوم نائینی در عالم خواب مشاهده می کند که حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) تشریف آوردند و دیوار در حال ریزش را سر جایش قرار دادند و فرمودند:”اینجا(ایران شیعه) خانه ماست، می شکند، خم می شود، خطر است ولی ما نمی گذاریم سقوط کند”  [ملاقات با امام عصر(عجل الله فرجه) صفحه ۱۳۷]

این داستان ؛ قابل توجه فتنه گران باشد . این کشور، کشور امام زمان است و این منافقین نمی توانند این کشور را به دست آمریکا بدهند

دلسوزِ دیگران

(به بهانه میلاد پربرکت پیامبر مکرم اسلام و حضرت امام صادق علیهماالسلام)

6

امام صادق و یا امام باقر علیهما السّلام در روایتی که سعدی نیز آن را به شعر درآورده و در سازمان ملل نیز نصب است ؛ (بنی آدم اعضای یک پیکرند) می فرمایند :

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ‏ کَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِنِ اشْتَکَى شَیْئاً مِنْهُ  وَجَدَ أَلَمَ ذَلِکَ فِی سَائِرِ جَسَدِهِ …

مؤمن برادر مؤمن است، مانند یک پیکر؛  که هر گاه عضوى از آن دردمند شود، اعضاء دیگر هم احساس درد کنند…        [الکافی ؛ جلد ‏۲ ؛ صفحه ۱۶۶]

باید ما دلسوز دیگران باشیم

مثلا :

چادر خانمی از موتور آویزان است . بوقی بزنیم و اطلاع دهیم ( نه آنکه سریع موبایلمان را در بیاوریم و از صحنه ی افتادن، فیلم بگیریم)

ماشینمان جا دارد ،چرا پیرزن و یا پیر مردی را سوار نکنیم

اگر پوست موزی دیدم . آن را با پا به کناری بزنیم

اگر سنگ در مقابل راه بود آن را کنار بگذاریم

از کنار بیمارستان عبور می کنیم ، برای سلامتی همه ی بیماران سوره ی حمدی بخوانیم

از مقابل قبرستان عبور می کنیم ؛ فاتحه بخوانیم

اگر کاری از دستمان بر نمی آید ؛ لااقل غصه بخوریم

مانند غصه ،برای مردم مستضعف و یا مردم مظلوم عراق ، فلسطین ، افغانستان، پاکستان، یمن ، بحرین، نیجریه و …

پیامبر آنقدر برای کفار دلسوزی می کرد که خداوند می فرماید: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ  ؛ نزدیک است جان خود را برای آنان تباه کنی !

داستانک ۱:

حجت الاسلام قرائتی می فرمودند:

آیت الله العظمى گلپایگانى‏ سر درس بود. من نشسته بودم.

مى‏گفت: گاهى که متوجه مى‏شوم ،طلبه‏ها کم درس مى‏خوانند، از غصه تب‏ مى‏کنم.

گفتم: اگر بچه‏هاى من مردود بشوند، داد مى‏زنم ولى تب‏ نمى‏کنم.

 آیت الله گلپایگانى‏ براى پسر مردم تب مى‏کند، ولى من براى بچه ‏هاى خودم تب نمى‏کنم. از این پیدا است که او چه سوزى دارد [برنامه درسهایى از قرآن ۰۷/ ۰۲/ ۷۴]

داستانک ۲:

شخصی تعریف می کرد : در تاکسی نشسته بودم . ناگهان موتوری با سرعتی عجیب ، از کنارمان گذشت

با خود گفتم : الان مغزش متلاشی می شود و عبرتی خواهد شد برای دیگران

دیدم سریع راننده تاکسی پولی را در آورد و داخل قلک صدقه گذاشت .

متوجه شدم، برای سلامتی آن موتور سوار این کار را کرد و فهمیدم ،چقدر دلسوز دیگران است

آخرین کلام پیامبر و امام صادق چه بود ؟

  (به بهانه میلاد پربرکت پیامبر مکرم اسلام و حضرت امام صادق علیهماالسلام)

7مردم نوعاً علاقه‌مندند که آخرین سخن و گفتار پایانی شخصیت‌های بزرگ و انسان‌های قدّیس را بدانند و کدام شخصیت همانند رسول خداست و چه کسی به پایه‌ی کمالات آن بزرگوار می‌رسد و چه کسی است‌که نخواهد آخرین‌کلام پیامبراکرم وسخن پایانی حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله را بداند و بفهمد؟

جابر بن عبدالله می‌گوید: کعب الاحبار از عمر پرسش‌کرد: «آخرین سخن پیامبر چه بود؟» او گفت: «از علی علیه السلام بپرس!» کعب به نزد حضرت علی علیه السلام آمد و همین پرسش را از آن حضرت نمود. علی علی علیه السلام فرمود:

اسندت رسول الله الی صدری فوضع رأسه علی منکبی فقال: الصلاه الصلاه

رسول خدا را به سینه خود گرفتم پس سر مبارکش را بر دوش من گذاشت و فرمود: نماز، نماز. [فضائل الخمسه من الصحاح السته ؛جلد ‏۳  صفحه  ۳۸  ]

آخرین توصیه امام صادق نیز نماز است

قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ علیه السلام:‏ لَمَّا حَضَرَ أَبِیَ الْوَفَاهُ قَالَ لِی یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لَا یَنَالُ‏ شَفَاعَتَنَا مَنِ‏ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاهِ.

 امام کاظم علیه السلام می فرمایند:پدرم در هنگام مرگ وصیت کرد ما را و فرمود:شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد  [ وسائل الشیعه،جلد ۴ ، صفحه ۲۴]

داستانک:

داماد حضرت امام خمینی(ره) می گوید: حضرت امام ، روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کردند که (اگر کسی نمازش را سبک بشمارد، از شفاعتشان محروم می شود.) من یک بار به ایشان عرض کردم: (سبک شمردن نماز شاید به این معنی باشد که شخص نمازش را یک وقت نخواند و یک وقت نخواند.) گفتند نه این که خلاف شرع است. منظور امام صادق علیه السلام این بوده است که وقتی ظهر می شود و فرد در اول وقت نماز نمی خواند، در واقع به چیز دیگری رجحان داده است.  [ هزارو یک نکته درباره نماز حکایت ۷۲۷]

احترام جالب به همسر

(به بهانه دهم ربیع الاول سالروز ازدواج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت خدیجه سلام الله علیها )

علاقه به همسراگر انسان می خواهد فرزندانی مطیع و خوب داشته باشد ؛ قدم اولش این است که به مادرِ بچه ها یعنی همسرش احترام بگذارد ( و برای خانمها ؛ به پدر بچه ها)

نمی شود زن و مرد همیشه در حال بی احترامی به هم باشند ، و بخواهند فرزندانشان به آنان احترام بگذارند

مثال اول: پدر، به بچه ها گفته است، داخل اتاق بازی نکنید و بچه ها بازی می کنند ، بعد پدر بیاید و به بچه اش بگوید : چرا داخل اتاق بازی کردی

فرزند جواب دهد: مادر اجازه داده و پدر بگوید : مادرت غلط کرده

به نظر شما این بچه وقتی بزرگ شد ، با پدر و مادرش چگونه برخورد می کند

داستانک ۱:

خانم فریده مصطفوی،دختر حضرت امام خمینی رحمت الله علیه می گوید :

یادم می آید بچه که بودم و با توپ توی اتاق بازی می کردم توپ را زدم وشیشه شکست , امام با ناراحتی آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کرده ایم ؟

من گفتم: خانم به ما گفتند در اتاق بازی کنید ,عیبی ندارد . تا من این را گفتم , ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند [برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمت الله علیه جلد ۱ صفحه ۸۰ ]

مثال دوم :

هنوز همسر انسان سر سفره نیامده ؛ مردِ خانه غذا را تمام می کند

داستانک ۲:

خانم فاطمه طباطبایی, عروس حضرت امام می گویند:

احترام امام  به خانم بسیار زیاد بود و تا آخرین ساعات عمرشان این احترام در اعمال و رفتارشان مشهود بود و به همه حتی پسرشان نیز حفظ این روحیه را توصیه می کردند.

تا وقتی که خانم سرسفره نمی آمدند، خودشان دست به غذا نمی زدند.

 گاهی که ما زودتر دست به غذا می بردیم نمی‌گفتند: چرا صبر نمی کنید؟ می گفتند: خانم نیامدند؟

 چند بار ایشان را صدا می زدند. گاهی خانم می آمدند و می‌گفتند: آقا،آخر من مهمان دارم، شمابخورید، من باید غذا را بکشم بعدا می آیم.

این رفتار امام در همه اثر می گذاشت [کتاب زندگی به سبک روح الله – جلد ۱  – صفحه ۲۰]

**منبرک**