نماز یکشبه ذی القعده

 

( به بهانه یکشنبه ی ماه ذی القعده )

از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده است که در روز یکشنبه ماه ذى القعده فرمود: مردم کدامیک از شما مى‏خواهید توبه کنید؟ راوى مى‏گوید: گفتیم: رسول خدا همه ما مى‏خواهیم توبه کنیم. حضرت فرمودند: غسل کرده، وضو گرفته و چهار رکعت نماز بجا آورید. در هر رکعت یک بار «فاتحه الکتاب»، سه بار«قل هو اللّه احد»و یک بار «معوذتین» (قل اعوذ برب الناس‏وقل اعوذ برب الفلق)بخوانید.

آنگاه هفتاد بار استغفار نموده و در پایان«لا حول و لا قوّه إلا باللّه»

بگویید. سپس بگویید:«یا عزیز یا غفّار اغفر لی ذنوبی و ذنوب جمیع المؤمنین و المؤمنات فإنّه لا یغفر الذّنوب إلا أنت»

(اى عزیز اى بخشاینده گناهان من و گناهان تمام مردان و زنان مؤمن را ببخش که جز تو کسى گناهان را نمى‏بخشد).

آنگاه فرمود: بنده‏اى از امت من چنین عملى را انجام نمى‏دهد، مگر این که از آسمان به او ندا مى‏رسد: بنده خدا عمل را از نو شروع کن که توبه تو قبول، و گناهانت بخشیده شد. فرشته دیگر از زیر عرش ندا مى‏کند: اى بنده مبارک باد بر تو و بر خانواده و خاندانت. منادى دیگرى صدا مى‏زند: در روز قیامت، دشمنانت را از تو راضى

مى‏نمایند. فرشته دیگرى ندا مى‏کند: اى بنده با ایمان از دنیا مى‏روى. دینت از تو گرفته نشده و قبر تو وسیع و نورانى خواهد شد. منادى دیگرى صدا مى‏زند: پدر و مادرت راضى مى‏شوند، گرچه خشمگین باشند، پدر و مادر، تو و خاندانت بخشیده شده و در دنیا و آخرت خوش رزق خواهى بود. جبرئیل ندا مى‏کند: من با فرشته مرگ پیش تو آمده و به او دستور مى‏دهم که با تو خوش رفتار بوده، بخاطر مرگ آسیبى به تو نرسانیده و بنرمى روح را از بدنت خارج نماید.

لقمه حرام و حال عبادت

 

عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ :

مَنْ أَکَلَ لُقْمَهَ حَرَامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلَاهٌ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً وَ لَمْ تُسْتَجَبْ لَهُ دَعْوَهٌ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً وَ کُلُّ لَحْمٍ یُنْبِتُهُ الْحَرَامُ فَالنَّارُ أَوْلَى بِهِ وَ إِنَّ اللُّقْمَهَ الْوَاحِدَهَ تُنْبِتُ اللَّحْم

پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله می فرمایند:

 هر که یک لقمه حرام خورد چهل روز نمازش قبول نیست و چهل صباح دعایش اجابت نشود، هر گوشتى از حرام روید دوزخ را سزد، و یک لقمه هم گوشت رویاند

منبع: بحار الأنوار ، جلد‏۶۳، صفحه  ۳۱۵،  باب ۲ مدح الطعام الحلال و ذم الحرام

داستان :

عالمی مدتها بود در دعا حال نداشت و نیز لذت عبادت از او گرفته شده بود ,بسیار ناراحت بود .

تا اینکه شبی در خواب به او الهام شد:این ثمره خرمای حرام است

از خواب بیدار شد و یادش آمد روزی از مغازه ای خرما خریده است ,بعد از حساب کردن پول هنگام خروج از مغازه می بیند یکی از خرماها پوسیده که بدون اجازه صاحب مغازه آن را با خرمایی تازه عوض کرد  

این لقمه باعث می شود لذت عبادت از او گرفته و دعایش مستجاب نشود 

منبع : داستانها و حکایتها، نویسنده:سید مهدی شمس الدین، صفحه۹۸

 

لقمه حرام و حال عبادت

 

عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ :

مَنْ أَکَلَ لُقْمَهَ حَرَامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلَاهٌ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً وَ لَمْ تُسْتَجَبْ لَهُ دَعْوَهٌ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً وَ کُلُّ لَحْمٍ یُنْبِتُهُ الْحَرَامُ فَالنَّارُ أَوْلَى بِهِ وَ إِنَّ اللُّقْمَهَ الْوَاحِدَهَ تُنْبِتُ اللَّحْم

پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله می فرمایند:

 هر که یک لقمه حرام خورد چهل روز نمازش قبول نیست و چهل صباح دعایش اجابت نشود، هر گوشتى از حرام روید دوزخ را سزد، و یک لقمه هم گوشت رویاند

منبع: بحار الأنوار ، جلد‏۶۳، صفحه  ۳۱۵ف باب ۲ مدح الطعام الحلال و ذم الحرام

داستان :

عالمی مدتها بود در دعا حال نداشت و نیز لذت عبادت از او گرفته شده بود ,بسیار ناراحت بود .

تا اینکه شبی در خواب به او الهام شد:این ثمره خرمای حرام است

از خواب بیدار شد و یادش آمد روزی از مغازه ای خرما خریده است ,بعد از حساب کردن پول هنگام خروج از مغازه می بیند یکی از خرماها پوسیده که بدون اجازه صاحب مغازه آن را با خرمایی تازه عوض کرد  

این لقمه باعث می شود لذت عبادت از او گرفته و دعایش مستجاب نشود 

منبع : داستانها و حکایتها، نویسنده:سید مهدی شمس الدین، صفحه۹۸

 

اعمال قبل از خواب

 

عن فاطمه الزهرا(سلام الله علیها )قالت: دخل علی رسول الله (صلی الله علیه و آله ) و قد افترشت فراشی للنوم , فقال : یا فاطمه لاتنامی الا و قد عملت اربعه: ختمت القرآن , و جعلت الانبیاء شفعائک , و ارضیت المومنین عن نفسک , و حججت و اعتمرت , قال هذا و اخذ فی الصلوه , فصبرت حتی اتم صلاته, قلت: یا رسول الله امرت باربعه لا اقدر علیها فی هذا الحال فتبسم(صلی الله علیه و آله )و قال:

اذا قرات قل هو الله احد ثلاث مرات فکانک ختمت القرآن , واذا صلیت علی و علی الانبیاء قبلی کنا شفعائک یوم القیمه , و اذا استغفرت للمومنین رضوا کلهم عنک و اذا قلت : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر, فقد حججت و اعتمرت .

 

در وقتی که بستر خواب را گسترده بودم, رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) بر من وارد شد, فرمود: ای فاطمه نخواب مگر آن که چهار کار را انجام دهی:

 قرآن را ختم کنی,

 پیامبران را شفیعت گردانی,

 مومنین را از خود راضی کنی,

 حج وعمره ای را به جا آوری.

این را فرمود و شروع به خواندن نماز کرد, صبر کردم تا نمازش تمام شد, گفتم: یا رسول الله به چهار چیز مرا امر فرمودی در حالی که بر آنها قادر نیستم آن حضرت تبسمی کرد و فرمود:

چون قل هو الله را سه بار بخوانی مثل این است که قرآن را ختم کرده ای

 چون بر من و پیامبران پیش از من صلوات فرستی, شفاعت کنندگان تو در روز قیامت خواهیم بود,

 چون برای مومنین استغفار کنی , آنان همه از تو راضی خواهند شد,

 و چون بگویی: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر حج و عمره ای را انجام داده ای.

 

منبع : بهجه، جلد  ۱، صفحه  ۲۸۷

 

۲۰داستان کوتاه از زندگی حضرت فاطمه زهرا علیها سلام


%d8%b4%d9%87%d8%a7%d8%af%d8%aa-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d8%b2%d9%87%d8%b1%d8%a7 

سال پنجم بعثت، موقع وضع حمل، خدیجه فرستاد پی چند تا از زن‌های قریش اما، هیچ‌کدام حاضر نشدند بیایند. پیغام داده بودند: “آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود.”

خدیجه از درد به خود می‌پیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند. نشستند اطراف رخت‌خواب. چهار زن گندم‌گون، بلندبالا و باوقار. خدیجه بهت‌زده نگاه می‌کرد، یکی از آن‌ها گفت:” نترس! ما از طرف خدا برای کمک به تو آمده‌ایم من ساره، همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه، دختر مزاحم، است. سمت راستی، مریم دختر عمران و مادر عیسی است. نفر چهارم کلثم، خواهر موسی است.”

کمک کردند فاطمه به دنیا آمد، با آب کوثر او را غسل دادند. نوزاد به حرف آمد:” أشهد آن لااله‌الا‌الله و أن أبی رسول‌الله سید‌الانبیاء و أن بعلی سید الاوصیاء و ولدی ساده الاسباط.”

به همه‌ی زنان بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش.

***************************

 

صدتا شتر سیاه آبی‌چشم که یارشان پارچه‌های کتانی اعلای مصری باشد با ده‌هزار دینار طلا، مهر فاطمه می‌کنم، او را به من بدهید. عبدالرحمن‌بن‌عوف می‌گفت. پیامبر ناراحت شد، رو کرد به او گفت:” فاطمه هنوز کوچک است. تازه انتخاب همسر او با خداست.”

همان جوابی بود که به ابوبکر، عثمان و عمر هم داده بود.

***************************

 

مسجد جای نشستن نداشت، پر شده بود از زن و مرد. قرار بود عقد پسرعمو و دخترعمو خوانده شود. عقد علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه دختر محمدرسول‌خدا. همهمه‌ای بود. پیامبر شروع کرد به صحبت. همه ساکت شدند.

قبل از خواندن خطبه گفت:” این افتخار فقط مال فاطمه است که صیغه‌ی عقدش را جبرئیل پیشاپیش خوانده. روبه‌روی صف ملائکه توی آسمان چهارم.”

***************************

 

اول ازدواجشان بود. دونفری آمدند پیش رسول‌ خدا، کارهای خانه‌شان را قسمت کنند. کارهای توی خانه شد مال فاطمه و کارهای بیرون مال شوهرش.

فاطمه گفت:” خدا می‌داند چه‌قدر من از این تقسیم خوش‌حالم.”

***************************

 

پدرش را صدا می‌زد:” رسول‌الله.” آیه نازل شده بود که رسول ‌خدا را مثل وقتی که یکدیگر را صدا می‌زنید، خطاب نکنید. سه‌بار که این‌طور صدا زد، پیامبر ناراحت شد. گفت:” فاطمه جان! این آیه درباره‌ی تو و خانواده‌ تو و نسلت نیست. تو از منی و من از تو. دل من زنده می‌شود از این که تو بگویی یا ابت. خدا هم خوش‌حال می‌شود.”

***************************

 

جمع شده بودند دور پیامبر. حضرت پرسید:” بهترین چیز برای زنان چیست!؟”

کسی نمی‌دانست، مسلمانان از هم جدا شدند، بدون این که جواب را بفهمند. علی رفت خانه، از فاطمه پرسید. او گفت:” بهترین زینت برای زن آن است که هیچ مردی او را نبیند و او هم هیچ مردی را نبیند.”

برگشت مسجد، حرف فاطمه را تکرار کرد. پیامبر گفت:” فاطمه پاره‌ی تن من است.”

***************************

 

مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:” تو چه کسی هستی!؟”

زن گفت:” و قل سلام‌فسوف تعلموم.”

پرسید:” این‌جا چه‌کار می‌کنی!؟”

گفت:” من یهد‌ الله فلامضل‌ له”

رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:” کسی را توی این کاروان می‌شناسی!؟”

گفت:” یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فی‌الارض… و ما محمد إلا رسول… یا یحیی خذالکتاب… یا موسی إنی أنا الله… .”

چهارنفر آمدند. به آن‌ها گفت:” یا ابت إستأجره.”

آن‌ها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:” والله یضاعف لمن یشاء.”

پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:” این زن چه نسبتی با شما دارد!؟”

یکی از آن چهارتا گفت:” این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست.

بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن.”

***************************

 

بعد از رفتن پیامبر گریه می‌کرد، زیاد. مردم مدینه گفتند:” خسته شدیم، به فاطمه بگو یا روز گریه کند یا شب.” علی سایبان زد برایش نزدیک بقیع. بیرون شهر. شده بود بیت‌الاحزان.

بعد از رفتن دختر پیامبر گریه کردند، نه زیاد. مردم مدینه گفتند:” پیامبرمان همین یک دختر را داشت. تشییع جنازه‌اش که نبودیم، قبرش را بگویید کجاست!؟”

***************************

 

بدون جنگ زمین فدک رسید به مسلمان‌ها، آیه آمد:” از آن ‌چه خدا به تو بخشیده؛ حق خویشانت را بده.” پیامبر زمین را بخشید به دخترش. ابوبکر را که خلیفه کردند، فدک را گرفت. فاطمه رفت پیش او. گفت:” چرا چیزی را که پدرم به من بخشیده از من گرفتید!؟”

ابوبکر جواب داد:” اگر مالکی، شاهد بیاور.”

علی و ام‌ایمن شهادت دادند.

خلیفه نامه نوشت:” فدک مال فاطمه است.”

عمر آمد. نامه را که دید، داد زد:” این زمین غنیمت مسلمان‌هاست، در ثانی علی از این ماجرا سود می‌برد، شهادتش قبول نیست، ام‌ایمن هم زن است، شهاد یک زن کافی نیست.”

عمر نامه را به زور گرفت، پاره کرد، بعد هم کاری کرد که فاطمه تا آخر عمر حاضر نشد حتا نگاهش کند.

***************************

 

فدک را از دختر پیامبر گرفتند. عمر و ابوبکر و دختران‌شان می‌گفتند از پیامبر شنیده‌اند:” ما پیامبران ارثی از خود نمی‌گذاریم، هر چه باقی می‌ماند از ما، صدقه است.”

زمان خلیفه‌ی سوم. سهمیه‌ی بیت‌المال زنان پیامبر را کم کردند. عایشه و حفصه گفتند:” با ارثی که از پیامبر به ما می‌رسد، مستمری‌مان را زیاد کنید.”

عثمان تکیه داده بود. این حرف را که شنید، راست نشست، گفت:” این شما نبودید که به فاطمه گفتید: النبی لایورث؟”

دو نفری سرشان را انداختند زیر، رفتند.

***************************

 

آمدند در خانه‌ی علی. می‌خواستند به زور از او برای خلافت ابوبکر بیعت بگیرند.

فاطمه گفت:” راضی نیستم بی‌اجازه‌ی من بیایید تو.” برگشتند، عمر عصبانی شد:” این کارها به زن نیامده، چوب بیاورید خانه‌اش را آتش بزنید”

بعد هم داد زد:” علی اگر از خانه بیرون نیایی و با جانشین رسول‌ خدا بیعت نکنی، خانه‌ات را آتش می‌زنم.” فاطمه بلند شد، رفت پشت در، گفت:” با ما چه کار داری!؟”

عمر انگار که حرف دختر رسول ‌خدا را نشنیده باشد، فقط داد می‌زد:” آتش بیاورید.”

***************************

 

هیزم به دست، ایستاده بود پشت در خانه‌ی فاطمه صورتش سثرخ شده بود. فریاد می‌کشید:” علی باید هر چه بقیه‌ی مسلمانان قبول کردند، قبول کنی.”

فاطمه از پشت در گفت:”می‌خواهی این خانه را بسوزانی؟”

-بله که می‌سوزانیم… .

– حتی اگر بدانی دختر و فرزندان پیامبر در این خانه‌اند

– باز هم هیچ فرقی نمی‌کند.

***************************

 

علی نشسته بود کنار بستر پیامبر، صحبت‌های او را می‌شنید:” علی‌جان! دستانت را می‌بندند… . صبر می‌کنی!؟”

– بله یا رسول‌الله!

علی‌جان! خانه نشینت می‌کنند… صبر می‌کنی

– بله یا رسول‌الله!

علی گفت:” حتی اگر فاطمه‌ام را اذیت کردند و کتک زدند!؟”

پیامبر گفت:” علی‌جان! آن‌جا هم صبر کن.”

وقتی عمر با لگد در را باز کرد، آمد تو. علی یقه‌اش را گرفت، کوبیدش روی زمین. محکم گلویش را گرفت؛ داشت خفه می‌شد که رهایش کرد. گفت:” فقط به خاطر پیامبر کاری نمی‌کنم، چون سفارش کرد صبر کنم.”

***************************

 

شب می‌نشست روی قاطر. حسن و حسین هم به دنبالش. علی هم از جلو. می‌رفتند خانه‌ی اهل مدینه. فاطمه حرف‌های پیامبر را یادشان می‌آورد. از غدیر، برای آن‌ها که بودند، می‌گفت. دست دراز می‌کرد، کمک بگیرد برای ولایت بعد از پدرش. هیچ‌کدام اما گوش نمی‌دادند. از یکی که نا‌امید می‌شد می‌رفت در خانه‌ی دیگری. یک‌یک انصار و مهاجرین را دید. حدیث گفت، برای هر کدام دلیل آورد. فقط چهارنفر، قبول کردند علی حق است.

***************************

 

روز فتح مکه. پیامبر همه را بخشیده بود، خون هبارین اسود را اما مباح کرد. هبار نیزه‌ای پرتاب کرده بود، زینب، دختر رسول‌ خدا ترسید، جنینش سقط شد.

سه سال بعد از فتح مکه. پیامبر، تازه از بین همه رفته بود. قنفذ به زور وارد خانه‌ی دختر رسول ‌خدا شد. با لگد فاطمه را بین در و دیوار زخمی کرد. جنینش سقط شد. خلیفه خودش را به بی‌خیالی زده بود.

***************************

 

روزهای آخر عمر فاطمه بود. غسل کرد. لباس تمیز پوشید. نشست رو به قبله. دست‌هایش را بلند کرد به دعا طرف آسمان.

جبرئیل فردای قیامت از تو خواهد پرسید:” چه می‌خواهی؟”

خواهی گفت:” آمرزش شیعیانم.”

ببخشیدم‌شان.

– آمرزش شیعیان فرزندانم.

آن‌ها را هم بخشیدم.

– و شیعیان شیعیانم را هم… .

– هر کسی را که پیوندی با تو داشته باشد، آمرزیدم.

 

***************************

 

با ناراحتی گفت:” وقتی من از دنیا رفتم، به رسم عرب جنازه‌ام را روی تخته حمل نکنید، حجم بدنم معلوم می‌شود.”

اسماء گفت:” چشم خانم هر جور شما بفرمایید. حبشه که بودم، مرده‌های‌شان را داخل تابوت می‌گذاشتند و روی آن را می‌پوشاندند.”

بعد از رفتن پیامبر کسی خنده‌ی فاطمه ر ندیده بود. آن روز اما تبسم کرد. اولین تابوتی که حجم بدن را می‌پوشاند، تابوت فاطمه بود.

***************************

 

علی به بچه‌ها گفت:” مواظب باشید صدای گریه‌تان بلند نشود.”

خودش اما بیش‌تر از همه بی‌تابی می‌کرد. اسماء آب ریخت، او فاطمه‌اش را غسل داد.

– ام کلثوم! زینب! سکینه! فضه! حسن! حسین! بیایید با مادرتان خداحافظی کنید که دیدار بعدی توی بهشت است.

بچه‌ها سرشان را گذاشتند روی سینه‌ی مادر شروع کردند به گریه. در همین لحظه دست‌های فاطمه از کفن بیرون آمد و ناله‌ی پر مهرش شنیده شد؛ حسن و حسین را در بغل گرفت.

از آسمان ندا آمد:” یا علی! بچه‌ها را از مادرشان جدا کن. ملائکه‌ی آسمان‌ها به گریه درآمدند… .”

***************************

 

پیامبر نشسته بود بین عده‌ای. گفت:” حذر کنید از روزی که علی با پیراهن زرد و شمشیر برهنه روی مرکب گلی نشسته باشد.”

می‌خواستند با شکافتن قبرهای بقیع، قبر فاطمه را پیدا کنند، بر بدن او نماز بخوانند. خبر به علی رسید. لباس زردش را پوشید. با ذوالفقار برهنه رفت روی دیوار شکسته بقیع نشست. گفت:” حتی اگر یک سنگ را جابه‌جا کنید، یکی از شما را زنده نخواهم گذاشت.”

***************************

 

فرزند فاطمه اما، می‌آید. روز از همین روزها. اگر حتا ساعتی به پایان جهان مانده باشد. ظهور می‌کند در مکه. می‌آید. در مدینه. قبر دشمنان مادرش را می‌شکافد. آن‌ها را بیرون می‌آورد چون گفته شده:” موقع ظهور او خوب‌ترین‌ها و بدترین‌ها رجعت می‌کنند.

می‌بنددشان به درخت. درخت سبز می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند این معجزه‌ی آن‌هاست. از فرزند فاطمه برمی‌گردند، او اما دشمنان مادر را سیلی می‌زند. همه‌ی انتقام مادرش را می‌گیرد.

فرزند فاطمه می‌آید. روزی از همین روزها… .

 

 

برگرفته از کتاب « مادر آفتاب » از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب

 ————————————————————

توجه : این متون در برگه های ” ابر و باد” یا “تذهیب” متناسب برای ایام ولادت یا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها جهت نصب در مسجد ،  پایگاه بسیج ، دانشگاه ، اداره و یا … می باشد.

۲۰داستان کوتاه از زندگی حضرت علی علیه السلام

 توجه : این متون در برگه های ” ابر و باد” یا “تذهیب”  متناسب برای ایام شهادت یا میلاد حضرت علی  جهت نصب در مسجد ،  پایگاه بسیج ، دانشگاه ، اداره و یا … می باشد.

 

شکایت از علی

خلیفه دوم قاضی محکمه بود و علی در حضورش . کسی از مردم مدینه شکایتی کرده بود و علیه علی مدعی شده بود. همین که آمد , خلیفه دوم از علی خواست برخیزد :

ـ ابا الحسن , کنار مدعی بایست تا به شکایتش رسیدگی کنم.

علی برخاست , اما می توانستی خشم را از چهره اش بخوانی .

ـ چه شد ای ابا الحسن ؟ این که گفتم کنار طرف دعوا قرار بگیری ناراحتت کرد؟

علی پاسخ داد :

ـ تو شاکی را به اسم کوچکش صدا کردی و من را با کنیه ام !

این عدالت نیست ؛ شاید او مضطرب شود.

*****************

این کار مرا مغرور و شما را خوار می کند

او سواره بود و ما پیاده،

 از شوق، دنبالش راه افتادیم که کمی از مسیر را با او باشیم. مارا که دید گفت

ـ بامن کاری دارید؟

گفتیم: نه یا امیرالمومنین، مشتاق بودیم همراهیتان کنیم. فرمودند: پس برگردید.

راه افتادن پیاده به دنبال سواره، هم سواره را مغرور

 و تباه میکند و هم پیاده را خوار و خفیف.

*****************

خدایا , تو بیشتر از خودم مرا می شناسی

یک بار که جلوی خودش تعریفش را کردند .

زمزمه کرد :

خدایا , تو بیشتر از خودم مرا می شناسی . ومن بیشتر از اینان خودم را .

خداوندا,

 ما را از آنچه این ها می پندارند بهتر قرار بده ,

و آن چه که این ها نمی دانند را

 بر ما بیامرز .

*****************

به ۳ شرط به خانه تان می آیم

چه افتخاری بالاتر از میزبانی او ؟

 امیدوارانه دعوتش کردم تا مهمانمان شود و او هم پذیرفت . اما نه همین طوری . شرط گذاشت گفت :

ـ سه تا شرط دارد . اگر قبول می کنی می آیم .

گفتم قبول . گفت :

ـ اول ؛ هرچه در خانه هست خوب است ، از بیرون چیزی تهیه نکنی

دوم ؛ چیزی را که در خانه داری دریغ نکنی !

سوم ؛ زن و بچه هایت را به سختی نیندازی .

*****************

انفاق در نماز

آیه آمده بود « سرپرست شما تنها خداست , رسول خداست و آنان که ایمان آورده اند , همانان که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات و صدقه می دهند ».

و من هم مثل خیلی های دیگر مشتاق بودیم ببینیم ماجرا چیست . با پیامبر رفتیم سمت مسجد مرد فقیری داشت بیرون می آمد.

ـ ببینم , کسی هم چیزی به تو داد ؟

مرد فقیر , رو کرد به مسجد علی را پیدا کرد و نشان داد :

ـ بله آن مرد . همان که دارد نماز می خواند …

برای چندمین بار , شایستگی علی بر ما اثبات شده بود.

 و جز تکبیر چیز دیگری نداشتیم که بگوییم.

*****************

ازدواج آن هم در این شرایط ؟!

 

وسط ماه مبارک , بعد جنگ بدر , پانزده روز بعد وفات رقیه دختر پیامبر …

علی در چنین روزی با فاطمه ازدواج کرد .

نه پیامبر تا چهلم و سال دخترش صبر کرد ,

 نه مردم گفتند این چه وقت عقد کردن است .

*****************

تقسیم کار

نوبت کار خانوادگی که رسید ، پیامبر اینطوری پیشنهاد کرد : کارهای بیرون با علی ، کارهای داخل خانه با فاطمه . فاطمه گفت : فقط خدا می داند که این تقسیم کار چقدر خوشحالم کرد .

علی اما فقط بیرون خانه کار نمی کرد .

روزی پیامبر آمد و دید که دخترش و دامادش با هم نشسته اند به عدس پاک کردن .

 گفت : خدا به مردی که در خانه به همسرش کمک می کند

به اندازه ی موهای تنش ثواب عبادت می دهد .

*****************

قاضی یکروزه ؟!

شب در مسجد کوفه گرداگرد علی بودیم که دیدیم ابولاسود دوئلی آمد. شنیده بودم صبح به عنوان قاضی تعیین شده بود و به شب نکشیده‏،علی باز عزلش کرده بود .

ابوالاسود نزدیک آمد . گفت:

ـ قاضی یک روزه هم داشتیم؟!

و علی جواب داد:

ـ گزارش دادند تو در برخورد با مردم ،

 خشن هستی و تُندخو .

*****************

خواب زمامداران

برنامه ی علی همیشه روی حساب بود . همه ی آنهایی که با او آشنا بودند می دانستند معمولا اذان صبح تا طلوع آفتاب ، مال ِدعا و عبادتش است ؛ صبح ، موقع آمدن کسانی که نیازی داشتند؛ قبل از ظهر ، جلسه با اصحاب و آموزش فقه ؛ فلان ساعت از شب برای سرکشی از شهر و……

یادم می آید آن روز از صبح یا مشغول رسیدگی به مردم بود ، یا سرکشی از بازار ، یا قضاوت . شب که شد ، با او به خانه اش رفتیم . من در حیاط خوابیدم  و او در اتاق . هنوز خوابم نبرده بود که صدای پایش آمد . آمده بود وضو بگیرد. بلند شدم و صدایش کردم :

ـ امیرالمومنین ، این چقدر استراحت بود ؟ تمام روز را که به کار مردم گذراندید ، حداقل شب استراحت کنید .گفت:

ـ روز بخوابم ، حق شهروندانم را ضایع کرده ام ؛

 شب بخوابم ، حق خودم را !

*****************

تدابیر علی

نخل های تشنه مدینه ، اولین بار بود که آب « قنات» را می چشیدند ؛ علی رسم آبیاری را نو کرده بود . گندم زارهای مدینه به  جای گندم های لاغر و نامطبوع ، خوشه های زرین به بار می آوردند ؛ علی دستور داده بود بذر از طائف و  ایران بیاورند . آردها دیگر از « آسیاب آبی »  که علی ساخته بود در می آمدند . بندر جدّه را علی ساخت . جاده ی جدّه تا علّه را علی کشید . اولین حمام مدینه ، کارگاه کشتی سازی  ، چاپارخانه ، حسابداری بیت المال ،…..

 همه از تدبیر وتلاش او بود،

که به مردم هدیه شده بود .

*****************

اقتدار در روز اول

همین که مردم مدینه برای خلافت با او بیعت کردند , سخنرانی ای کرد و آب پاکی را روی دست همه ریخت :

ـ … وضع امروز شما به وضع همان روزگاری برگشته که خدا پیامبرش را برانگیخت. قسم به خدایی که پیامبرش را به حق مبعوث کرد , تکان سختی خواهید خورد و غربال جانانه ای خواهید شد . چنان در این دیگ هم بخورید که زیر و رویتان با هم جابجا شوند , پیشتاختگان بمانند و ماندگان به پیش بتازند ! …

خیلی ها اول شوخی گرفتند . اما وقتی دیدند غلام تازه مسلمان شده غیر عرب همان سه درهمی را از بیت المال می گیرد که اصحاب مهاجر و مجاهد قریشی ؛ زمزمه های مخالفت شروع شد . نه امثال طلحه و زبیر به این عدالت عادت داشتند و نه امثال معاویه در چنین حکومتی ماندنی بودند . اما علی از هیچکدام باکی نداشت , می گفت :

ـ اگر اموالی که ناعادلانه بخشیده شده را در مهریه زنان هم پیدا کنم,

 به خدا بر می گردانمشان ؛ که در عدالت , گشایشی در کار است .

کسی که از عدل به تنگ بیاید ,

 ظلم برایش تنگ تر خواهد بود !

*****************

حریم کوچه

مثل همیشه رفته بودیم سرکشی از بازار .

 توی یکی از راسته ها , چند تا بازاری مغازه هاشان را نوسازی کرده بودند و آمده بودند در حریم کوچه .

علی دستور داد خراب شود .

 همان روز گزارش رسید قبیله ی بنی بکاء خانه هایشان را در زمین هایی که برای بازار تعین شده بود , ساختند .

دستور خرابی آ ن ها را هم داد .

ـ حق ندارید در محل تجارت مسلمین ,  

خانه بسازید

*****************

ارزش حکومت

در ذیقار اردو زده بودیم . منتظر بودیم نیروها جمع شوند تا جنگ مان را با اصحاب جمل شروع کنیم . صبح با علی کار داشتم . وارد خیمه اش شدم . نشسته بود و پارگی کفش هایش را می دوخت سلام کردم . جواب داد .گفت :

ـ ابن عباس ، این کفش چقدر می ارزد ؟

چه می گفتم ؟ یک جفت نعلین پینه خورده !

ـ هیچ !

گفت :

ـ همین نعلین برای من ، ارزشمندتر از حکومت کردن بر شماست ؛

 مگر اینکه حقی را پرپا کنم یا باطلی را از بین ببرم       .

*****************

جوانمردی علی

 من هم از لشکر معاویه بودم. به صفین که رسیدیم، معاویه ابولأعور را مامور کرد نگذارند سپاه علی از فرات آب بردارد. ولید و ابن سعد می گفتند «  آب را می بندیم تا از تشنگی بمیرید » اما عمروعاص نظر دیگری داشت. می گفت « علی کسی نیست که تشنه بماند » . و نماند. خط شکنان لشکرش را به فرماندهی حسن بن علی فرستاد و سربازان ابوالأعور را کنار زد.

همه نگران شده بودند. معاویه از عمروعاص پرسید « حالا علی چه می کند ؟» عمرو گفت «نگران نباش ،علی مثل تو نیست !» و نبود. علی آب برداشتن را برای لشکر ما، برای دشمنانش، آزاد گذاشته بود. حالا فهمیدیم علی یعنی چه! فردای آن روز با جمعیتی از لشکر معاویه،

به سپاه علی پیوستیم. چهره هامان غرق خجالت بود

و دل هامان غرق شادی.

*****************

می بخشم . اما شرط دارد …

آن روز رفته بود به محله بنی ثقیف . بزرگ قبیله ی بنی ثقیف هنوز نزدیک نرسیده بود که جوانکی بی آنکه بشناسد , از سر مسخره بازی حرف زشتی به علی زد . علی نگاهی کرد . قبل از اینکه چیزی بگوید , بزرگ قبیله سر رسید و شروع کرد به عذر خواستن .

ـ باشد می بخشم . اما شرط دارد …

نا گفته روشن بود که هر چه می گفت , بنی ثقیف با جان و دل قبول می کردند. گفت :

ـ ناودان های بام هاتان را از روی کوچه ها بردارید و بکشید سر حیاط خودتان . روزنه های رو به کوچه را ببندید . مستراح هایی که رو به کوچه باز می شود را ببندید . سر گذرها بیهوده جمع نشوید . و مردم محله تان رهگذران را مسخره نکنند .

برای محله بنی ثقیف بد هم نشد . حالا دیگر مثل همه محله های کوفه

 قابل تحمل شده بودند و تمیز !

*****************

این خانه یادگار است

اولین بار بود که می آمد خانه ما . وقتی آمد و نشست و خانه را دید , از تنگی و کوچکی اش تعجب کرد . گفت : چقدر این جا کوچک است . و پولی داد تا یک خانه ی جادار بگیرم و اثاث کشی کنم . گفتم :

ـ ببینید یا امیر المومنین , این جا خانه پدری من است . یادگار است می خواهم همین جا باشم . نمی خواهم خانه ی پدرم را ول کنم .

گفت :

ـ اگر پدرت احمق بوده , تو هم باید مثل او باشی ؟!

دیگر حرفی نمانده بود .

*****************

این ساعت نحس است

داشتیم راه می افتادیم سمت نهروان . خوارج نصیحت ها را قبول نمی کردند و تنها راه حل این بود که با شمشیر شورش شان را بخوابانیم . همه چیز آماده بود که ناگهان صدای یکی از مردم بلند شد :

ـ نروید … نروید … این ساعت خوب نیست .

می شناختمش . نجوم خوانده بود و سعد و نحس ایام را با ستارگان در می آورد. حالا داشت می رفت سمت علی …

ـ یا امیر المومنین , در این ساعت حرکت نکنید که می ترسم شکست بخورید . وضعیت ستارگان می گوید که …

جواب علی میخکوبش کرد :

ـ تو فکر می کنی می توانی آن ساعتی را تعیین کنی که کسی در آن ضرر نمی بیند؟ یا زمانی را بگویی که ضرر متوجه کسی می شود ؟! هرکس این حرفها را از تو قبول کند ,

قرآن را تکذیب کرده و از خدا برای کمک گرفتن در کارش بی نیازی جسته!

راه افتادیم . رفتیم و جنگیدیم .

 خوارج را شکست جانانه ای هم دادیم و برگشتیم ؛

به خواست خدا .

*****************

خوارج پایانی ندارد

قبل از جنگ با خوارج گفته بود «از آن ها ده نفر هم نمی ماند و از شما ده نفر هم کشته نمی شود » همین هم شد . خوارج که تار و مار شدند , گفتیم :

ـ همه شان نابود شدند ای امیر المومنین.

گفت:

ـ هرگز ! این ها نسل هایی در باطن پدران و مادرانشانند .

هرکه از آنان پرچمی بلند کند ,

شکسته خواهد شد .

*****************

وصیت علی

زهر شمشیر ابن ملجم کار خودش را کرده .تجویز پزشک شیر است . یتیمان بیرون خانه شیر به دست ایستاده اند. اهل بیت و یاران در خانه , نگران علی اند.

و علی در آخرین وصیتش به حسن و حسین , نگران مردم؛

ـ به شما دو تن و همه فرزندان و خانواده ام و هر کس که سخنم به او می رسد  , « خداترسی »و «نظم» و « آشتی دادن بین مردم » را وصیت می کنم …

جان  شما و جان ایتام

جان شما و جان همسایگان …

جان شما و جان قرآن …

جان شما و جان نماز …

 زهر شمشیر ابن ملجم کار خودش را کرده .تجویز پزشک شیر است .

 یتیمان بیرون خانه شیر به دست ایستاده اند. علی نیمی از شیر را خود می خورد

و نیم دیگر را … :

ـ به اسیرتان شیر داده اید ؟

*****************

علی و …

وسط  طواف , دخترکی خردسال دیدم که دست به پرده ی کعبه گرفته بود و داشت برای دخترکی دیگر حرف می زد :

ـ قسم به کسی که به جانشینی پیامبر انتخاب شده بود , او میان مردم به عدالت رفتار می کرد .همسر فاطمه ی زهرا بود و حجتش برای ولایت , آشکار …

دختر به این کوچکی و حرفهای به این بزرگی ؟! جلو رفتم . گفتم :

ـ دختر جان این کسی که می گویی کیست ؟

ـ به خدا که او شاخص ترین چهره , قسمت کننده ی بهشت و جهنم , دانشمند الاهی این امت , سرور امامان , برادر و جانشین پیامبر , علی بن ابیطالب است .

شگفتی ام بیشتر شده بود.

ـ تو از کجا اینها را می دانی ؟ اصلا تو علی را از کجا می شناسی؟

ـ پدرم دوست علی بود . وقتی در صفین شهید شد , من و برادرم آبله گرفته بودیم و از آبله کور شده بودیم . علی آمد خانه ی ما . ما را که دید… به صورتمان دست کشید و شفایمان داد .

خواستم کمی پول به دخترک بدهم . قبول نکرد .گفت :تا وقتی که حسن بن علی را داریم ,

 به کمک نیازی نداریم . بعد از من پرسید : علی را دوست داری ؟  گفتم آری . گفت:

ـ دستت را به خوب جایی محکم کرده ای .

 


  برگرفته از کتاب «آن مَرد » نوشته محمد جواد میری

 

نماز یکشبه ذی القعده

 

(به بهانه یکشنبه ذی القعده)

در روز یکشنبه ماه ذی القعده نمازى با فضیلت بسیار از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کرده که خلاصه اش  آن است که هر که آن را بجا آورد

 توبه‏ اش مقبول

گناهش آمرزیده شود

 طلبکاران او در روز قیامت از او راضى شوند

 با ایمان بمیرد

 دینش گرفته نشود

قبرش گشاده و نورانى گردد

 والدینش از او راضى گردند

 مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد

 توسعه رزق پیدا کند

 ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند

به آسانى جان او بیرون شود

و کیفیت آن چنان است که در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز گزارد ( ۲ نماز دو رکعتی)در هر رکعت حمد یک مرتبه و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ سه مرتبه و معوذتین (سوره ی ناس و فلق )یک مرتبه و بعد از اتمام چهار رکعت هفتاد مرتبه استغفار کند و بعد یک مرتبه بگوید  لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ  و بعد از آن بگوید یَا عَزِیزُ یَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ

منبع :  مفاتیح الجنان ،اعمال ماه ذی القعده

 

اهمیت دختر

 

(به بهانه میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر )

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

از مبارکی زن این است که فرزند نخست او دختر باشد

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

بوی فرزند ، از بوی بهشت است و دختران را جز مومن ،کسی دوست ندارد

 

امام صادق علیه السلام:

پسرها نعمت اند و دخترها نیکی . خداوند ،از نعمتها سوال و به نیکی ها پاداش می دهد.

 

 

ابن عباس از رسول اکرم نقل کرده است که فرموند:

 کسى که تحفه‏اى بخرد و براى خانواده خود بیاورد، اجر او در پیشگاه الهى مانند کسى است که بمستمندان کمک کرده باشد. سپس در نوع تقسیم تحفه فرمود: اول به دختر بچه‏ها بدهید سپس به پسرها، آن کس که دختر بچه خود را مسرور نماید اجر آزاد کردن بنده‏اى از فرزندان اسماعیل دارد و آن کس که دیده پسر بچه خود را روشن کند مانند کسى است که از خوف خداوند گریسته باشد و اجر گریه از خوف خداوند، جنات نعیم است

 

منبع : حکمت نامه کودک، آیه الله ری شهری، صفحه ۲۹

 

 

آرشیو بزرگوارانی که نظر داده اند  

با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز پنجشنبه هفتم مهر ۱۳۹۰ در مسجد گفته شدبا ۱۴:۷ موضوع منبرکهای رواییلینک ثابت

نصیحتی از آیه الله العظمی تبریزی

 

Windows User
Normal
Windows User
۲
۷
۲۰۱۶-۱۱-۰۷T10:56:00Z
۲۰۱۶-۱۱-۰۷T10:56:00Z
۱
۳۰۲
۱۷۲۸
۱۴
۴
۲۰۲۶
۱۵٫۰۰

 

Clean
Clean
false

false
false
false

EN-US
X-NONE
AR-SA

 

/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:”Table Normal”;
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-parent:””;
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin-top:0cm;
mso-para-margin-right:0cm;
mso-para-margin-bottom:8.0pt;
mso-para-margin-left:0cm;
line-height:107%;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:”Calibri”,”sans-serif”;
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-font-family:Arial;
mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

( به بهانه ۲۸ شوال سالگرد ارتحال حضرت آیه الله العظمی تبریزی)

سوالی از محضر حضرت آیه الله العظمی تبریزی :

متاسفانه چند وقتی است که در خلوت مرتکب گناه می شوم و بعد از گناه ، یاد قبر و قیامت مرا سخت رنج می دهد و پشیمانی تمام وجود مرا می گیرد . آنقدر از خودم بدم می آید که حاضر نیستم صورت خود را در آینه ببینم ؛ راهنمایی کنید که چگونه از این بلای خانمان سوز نجات پیدا کنم ؟

 

پاسخ حضرت آیه الله العظمی تبریزی

بسم‌اللّه الرحمن الرحیم

شیطان همواره در کمین است، اما انسان باید آن‌قدر تهذیب نفس داشته باشد که اجازه ندهد شیطان در او رسوخ کند و او را فریب دهد، لذا قبل از این‌که پشیمان شوید، شیطان را از خود برانید؛ زیرا خدای ناکرده اگر سریع به فکر خود نباشید، ممکن است نتوانید در آینده از القائات شیطان رها شوید. تا جوان هستید فرصت دارید خود را خلاص کنید. اولین گام برای شما این است که یک شخص متدین را راهنمای خود قرار دهید؛ از فردی که خود صاحب کمال است، کمک بخواهید و قدری از روز را با او بگذرانید. سعی کنید با افراد متدین معاشرت کنید و با افرادی که فکر و حرکت آنها شما را به گناه می‌کشاند هم صحبت نشوید؛ و افکار شیطانی را از فکر خود محو نماییدبه معنویات روی آورید و در مجالس وعظ و خطابه شرکت کنید. اذکار خود را بیشتر کنید و در هر کاری از خدا کمک بخواهید. با خود زیاد خلوت نکنید، اگر فکر گناه به ذهنتان خطور کرد از محل خارج شده و شروع به قدم زدن نمایید و خود را به کاری مشغول کنید تا فکر باطل از ذهن شما خارج شود. باید ببینید سبب اصلی تحریک شهوت شما چیست، بعد آن را علاج و یا از آن دوری کنید، تا این‌که به مرور زمان مسئله گناه را انشاءاللّه فراموش خواهید کرد. اگر بتوانید هنگامی که شیطان به سراغ شما آمد وضو ساخته و شروع به نماز خواندن نمایید، بسیار مؤثر است، در آن برکاتی‌است که شما را در جهت خلاصی از این مشکل، کمک خواهد کرد.

 

نجوم و صدقه

 

(به بهانه ایام شهادت امام صادق علیه السلام)

حضرت صادق علیه السلام فرمود:

 بین من و مردى منجم زمینى مشترک بود براى تقسیم او پیوسته تأخیر می انداخت تا ساعتى را انتخاب کند کهبه نظر خودش برایش سعید باشد و براى من نحس. بالاخره تقسیم کردیم به من قسمت خوب افتاد منجم ازناراحتى دست بر پشت دست دیگر زده گفت مثل امروز ندیده بودم.

گفتم مگر از علم خود استفاده نکردى؟  گفت :من با اطلاع از علم نجوم براى شما ساعت نحس انتخاب کردم وخودم در ساعت سعد خارج شدم باز قسمت بهتر به شما افتاد.

گفتم: میل دارى حدیثى که پدرم از پدر خود برایم نقل کرده برایت بگویم.

پدرم گفت: پیامبر اکرم فرمود هر کس مایل است نحوست آن روزش برطرف شود اول صبح صدقه بدهد خداوند با اینصدقه نحوست آن روز را برطرف میکند و هر که مى‏خواهد نحوست شبش برطرف گردد شب را با صدقه شروع کند.

گفتم من وقتى خارج شدم صدقه دادم این صدقه نفعش براى من از علم نجوم تو بهتر بود

 

منبع: بحار الأنوار، جلد ‏۴۷، صفحه ۵۲، باب ۴ مکارم سیره و محاسن أخلاقه و إقرار المخالفین و المؤالفین بفضله

 

نصایحی از امام صادق علیه السلام

 

(به بهانه نزدیکی به شهادت امام صادق علیه السلام)

عن سفیان الثوری قال: لقیت الصّادق بن الصّادق محمّد علیهما السّلام فقلت له: یا بن رسولاللّه أوصنی، فقال لی: یا سفیان، لا مروّه لکذوب، و لا أخ لملول، و لا راحه لحسود، و لا سؤدد لسیّئ الخلق، فقلت: یا بن رسول اللّه، زدنی فقال لی: یا سفیان، ثق باللّه تکن مؤمنا، و ارضبما قسم اللّه لک تکن غنیّا، و أحسن مجاوره من جاورک تکن مسلما، و لا تصحب الفاجر فیعلّمکمن فجوره، و شاور فی أمرک الّذین یخشون اللّه عزّ و جلّ.

 

سفیان ثورى گوید: به حضرت صادق- علیه السّلام- عرض کردم: یابن رسول اللّه مرا نصیحتکنید، فرمود: سفیان! 

 دروغگو جوانمردى ندارد،

زودرنج رفیق ندارد،

 حسود روى آسایش ندارد،

 بداخلاق مجد و بزرگى ندارد.

گفتم: یا ابن رسول اللّه! بازهم بفرمایید. فرمود: سفیان

 به خدا اعتماد کن، که ایمان همین است،

 به داده‏ى او راضى باش که بى‏نیازى این است،

 با همسایه خوشرفتارى کن تا مسلمان باشى،

 با بى‏دین رفاقت نکن که فسق و فجورش را به تو مى‏آموزد،

 و با مردم خدا ترس مشورت کن.

 

منبع: نصایح، صفحه  ۱۹۷   

دارا و سارا

 

(به بهانه آغاز هفته دفاع مقدس )

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا

سارا لباس پوشید ، با جبه ها اجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد

چندین هزار دارا ، بسته به سر سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند

سارای دیگری در مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده

دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر

سارا سوال می کرد ، دارا کجاست اکنون؟
دیدن شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش جسمش ، مفقود در زمین است

در آن زمانه رفتند صد ها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار «دارا»

هنگام جنگ دارا گشته اسیر و در بند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند

دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه

در آن زمانه سارا با جبه ها اجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر« لباس جین» شد

با چفیعه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای ، جلب نظر بیاراست

آن مقنعه ور افتاد جایش فوکل در آمد
سارا به قول دشمن از املی در آمد

دارا و گوشواره ، حقا که شرم دارد !
در دست هایش امروز او بند چرم دارد

با خون و چنگ و دندان دشمن زخانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم

یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک
بدم المظلوم یا الله ، عجل فرجه ولیک

جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آن ها به جبه رفتند ، اینها شدند طلبکار

شعر از مرحوم ابوالفضل سپهر – کتاب دفتر سرخ صفحه ۱۵۵

هر که به چهار چیز خرسند شود در چهار موقع محزون گردد

 

و قال صلّى اللّه علیه و آله:

 من فرح بأربعه حزن فی أربعه: من فرح بطول البقاء حزن عند الموت، و من فرح بسعه البیت حزن عند ضیق القبر، ومن فرح عند المعصیه حزن عند العقوبه، و من فرح بأکل الحرام حزن عند الحساب.

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

هر که به چهار چیز خرسند شود در چهار موقع محزون گردد:

۱٫ آن که به عمر طولانى خرسند شود هنگام مرگ اندوهگین شود،

۲٫ آن که به وسعت خانه دلخوش باشد در تنگى قبر غمگین شود، (مراد در این دو قسم آن خرسندى است که خدارا فراموش کند)،

۳٫ هر که به گناه خوشحال گردد، در وقت کیفر غصه‏دار باشد،

۴٫ و کسى که به خوردن حرام خوشدل گردد هنگام حساب محزون شود.

منبع: نصایح ، صفحه۱۸۳ 

 

خواب عجیب آیت الله مرعشی نجفی درباره شهریار

 

(به بهانه ۲۷ شهریور سالروز ارتحال شهریار ) 

حضرت آیت‏ الله مرعشی نجفی می فرمودند: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم، آن شب در عالم خواب، دیدم در زاویه‏ ی مسجد کوفه نشسته‏ ام و امیر مومنان علی علیه‏ السلام با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: شعرای اهل‏بیت ما را بیاورید. دیدم چند تن از شعرای عرب را آوردند. حضرت فرمودند: شعرای فارسی‏ زبان را بیاورید. آنگاه محتشم و چند تن از شعرای فارسی‏ زبان آمدند.

فرمودند: شهریار را بیاورید. شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان! شهریار این شعر (علی ای همای رحمت) را خواند.

حضرت آیه‏ الله مرعشی فرمودند که وقتی این شعر تمام شد، من از خواب بیدار شدم و پرسیدم شهریار کیست؟ گفتند شاعری است که در تبریز زندگی می‏کند.

شهریار به دستور آیه‏ الله مرعشی به قم دعوت شده و از این شعر سخن به میان می‏ آید و او تعجب می‏کند، چرا که همان موقعی که ایشان خواب دیده‏ اند او شعرش را سروده و احدی از آن اطلاع نداشته و شهریار وقتی از خواب ایشان مطلع می‏شود، فوق‏ العاده منقلب می‏گردد. و شروع کرد به خواندن :

 

على اى هماى رحمت تو چه آیتى خدا را         

که به ما سوا فکندى همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسى همه در رخ على بین     

به على شناختم من به خدا قسم، خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند      

چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را

مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ار نه دوزخ            

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو اى گداى مسکین در خانه على زن        

که نگین پادشاهى دهد از کرم گدا را

به جز از على که گوید به پسَر که قاتل من   

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از على که آرد پسرى ابو العجایب            

که علم کند به عالم شهداى کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان            

چو على که مى‏تواند که به سَر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشَر توانمش گفت            

متحیرم چه گویم شه ملک لا فتى را

به دو چشم خون فشانم هله اى نسیم رحمت            

که ز کوى او غبارى به من آر، توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت            

چه پیام‏ها که دارم همه سوز دل صبا را

چو تویى قضاى گردان، به دعاى مستمندان            

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم            

که لسان غیب خوش‏تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهى            

به پیام آشنایى بنوازد آشنا را

ز نواى مرغ یا حق بشنو که در دل شب            

غم دل به دوست گفتن چه خوش است «شهریارا»

 

 

(تلخیص از روزنامه‏ی اطلاعات، یکشنبه ۲۹/ ۱/ ۷۲، مقاله‏ی آقای رزم ‏آسا)

به نقل از حاج آقا رضا حداد عادل (پدر دکتر غلامعلی حداد عادل) از حجه‏ الاسلام آقا سید قاسم شجاعی- واعظ معروف-

سوگند و تزکیه

 

در قرآن، بعضى مطالب با یک سوگند آمده است. «والعصر انّ الانسان لفى خسر»

گاهى دو سوگند پشت سرهم آمده است. «والضحى واللیل اذا سَجى»

گاهى سه سوگند در پى هم آمده است: «والعادیات ضَبحا، فالموریات قدحا، فالمغیرات صُبحا»

گاهى چهار سوگند: «والتین و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین»

گاهى پنج سوگند: «والفجر، ولیال عشر، والشفع والوتر، واللیل اذا یسر»

ولى در سوره‏ شمس‏، ابتدا یازده‏ سوگند یاد شده و سپس تزکیه نفس بیان شده است.

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا

به راستى رستگار شد، آن کس که نفس خود را تزکیه کرد.

نکته:

اگر انسان بتواند هر شب قبل از خواب ، اعمال روز خود را محاسبه کند

معمولا شب اول انسان گناهان روزش یادش نمی آید و دلیل آن این است که گناه برای ما طبیعی شده است (مثلا یادش نمی آید امروز چند بار دروغ گفته یا غیبت کرده یا نه نامحرم نگاه کرده و یا … )

 

**منبرک**