خانه / داستانی (صفحه 10)

داستانی

در این بخش منبرک های داستانی را می توانید ببینید.

اگر همه همشهریانت از تو تعریف کردند…

13920405100153633750334

روی عن الإمام الباقر ع فی وصیته لجابر بن یزید الجعفی أنّه قال:

«یَا جَابِرُ… اعْلَمْ بِأَنَّکَ لَا تَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذَلِکَ».

تحف العقول، ص۲۸۴

 

از امام باقر (علیه‌السلام) نقل شده‌است که در وصیتشان به جابربن‌یزیدجُعفی فرمودند:

«ای جابر!… بدان که تو ولیّ(دوستِ) ما نخواهی بود، مگر این‌که اگر اهالی شَهرت علیه تو هم‌داستان شوند و بگویند تو مرد بدی هستی، این (حرفشان) تو را اندوهگین نسازد و اگر گفتند تو مرد خوبی هستی، این (حرفشان) تو را شادمان نگرداند.

ما مامور به وظیفه ایم و باید کارمان را انجام دهیم، حالا اگر همه مردم بگویند مرگ بر فلانی یا درود بر فلانی.

ما باید یقین داشته باشیم حرفمان و راهمان درست است. «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ»؛ از ملامت هیچ ملامت گری نمی ترسند. (آیه ۵۴ سوره مائده)

مثلا شما می خواهید در یک اجتماعی صحبت کنید، می دانید اگر فلان حرف را بزنید مردم ناراحت می شوند اما باید بگویید. چه بسا مردم ناراحت بشوند. زمانی مردم از یک حرفی خوشحال می شوند، وظیفه مان بوده که بگوییم.

داستانک:

به شهید بهشتی خیلی توهین می کردند. ایشان به شهری رفته بودند، جلو ایشان خری را کشته بودند.

مرگ بر بهشتی هم خیلی می گفتند.

روزی نزد امام آمدند. امام گفتند از بیرون که آمدید مردم چه شعاری می دادند؟ ایشان عرض کردند: همه می گفتند درود بر خمینی.

حضرت امام فرمودند: به خدا قسم اگر همه مردم با هم بگویند مرگ برخمینی به اندازه سر سوزنی برایم فرقی نمی کند.

انسان باید به این حد برسد که وظیفه اش را انجام بدهد.

مثلا در عروسی برادرتان موسیقی می گذارند، شما بلند می شوید. همه هم ناراحت می شوند، خوب ناراحت بشوند شما باید بلند شوید.

انسان باید به این حد برسد که حرف مردم در او اثر نکند.

پاداش زحمات علامه امینی قدس سره

(به بهانه ۱۲ تیر سالروز ارتحال علامه امینی)

حوض کوثر

علامه امینی قدس سره وقتی شنید برخی می گویند حدیث غدیر سند ندارد؛ از بیش ۳۵۰ راوی اهل سنت منبع جمع آوری کرد و تا به امروز کسی نتوانسته است کتاب الغدیر را رد کند.

ایشان می فرماید بیش از ده هزار کتاب را از ابتدا تا انتها خواندم و به بیش از صد هزار کتاب مراجعه کردم.

داستانک

یکی از بزرگان می گوید: من در این فکر بودم ببینم مولا امیرالمؤمنین علیه السلام چه مرحمتی در مقابل زحمات و خدمات مرحوم امینی می نمایند. 

در عالم خواب دیدم: 

حوضی است و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بر لب آن ایستاده اند. افراد می آیند و مولا از آن حوض ، به آنها آب می دهند. گفتند: این حوض کوثر است. 

در این حال آقای امینی به نزدیک حوض رسید حضرت ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زده و دستان مبارکشان را پر از آب کردند و به علامه آب خورانیدند و خطاب به او  فرمودند: 

«بیض الله وجهک کما بیضت وجهی» پروردگار رو سفید کند تو را کما اینکه مرا رو سفید کرد.

 

پیشگیری آسان تر از درمان است

توبه

امام علی علیه السّلام فرمودند:

«تَرکُ الذَّنبِ أهوَنُ مِن طَلَبِ التّوبَه..»

گناه نکردن آسان تر از طلب توبه است.

کافی، ج۸، ص۳۸۴، نهج البلاغه حکمت ۱۷۰

 

داستانک:

مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود:

 در بنى اسرائیل مرد عابدى بود که به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان که از وضع او رنج می برد، از بینى خود فریادی کشید، لشکریانش به دور او جمع شدند، بدانها گفت: کدام یک از شما می تواند این شخص را از راه به در کند؟

یکى گفت: من. گفت: از چه راهی به سراغش می روى؟ پاسخ داد: از راه زن ها.

شیطان گفت: تو حریف او نیستى، چون او زنان را نیازموده (و لذتى از آنها نبرده که فریب بخورد). دیگرى گفت: من.

پرسید: تو از چه راهی فریبش می دهی؟ گفت: از راه لذت و خوشی ها. به او گفت: تو هم مرد این کار نیستى چون او اهل اینها نیست.

سومى گفت: من او را گمراه می کنم، پرسید: از چه راهی؟ گفت: از راه کار خیر.

شیطان گفت: برو که تو حریف او هستى.

شیطانک بیامد و در برابر او جایى را انتخاب و شروع به نماز خواندن کرد.

 

و آن عابد چنان بود که شبانه‏ روز قدرى می خوابید و استراحت می کرد، ولى شیطانک هیچ نمی خوابید و استراحت نداشت و یکسره نماز می خواند.

آن مرد عابد که خود را در برابر او کم ارزش دید و عبادتش را کوچک شمرد، به نزد آن شیطانک رفت و به او گفت: اى بنده خدا چه چیز تو را بر این همه نماز خواندن نیرو داده است؟

پاسخش را نداد.

بار دوم پرسید، باز هم پاسخش را نداد. تا بار سوم که پرسید گفت: اى بنده خدا من گناهى کرده ‏ام‏

و از آن توبه نموده‏ ام و هر گاه آن گناه را به خاطر مى ‏آورم به نماز خواندن نیرو می گیرم.

مرد عابد گفت: آن گناه را به من هم بگو تا انجام دهم و دنبالش توبه کنم و در نتیجه (مانند تو) بر خواندن نماز نیرو بگیرم. شیطانک به او گفت:

به شهر برو و سراغ فلان زن فاحشه را بگیر و دو درهم به او بده و با او درآویز و کام خود برگیر (و سپس توبه کن تا مانند من بر عبادت نیرو بگیرى).

عابد گفت: دو درهم را از کجا بیاورم؟ من که نمی دانم درهم چیست؟ شیطان از زیر پاى خود دو درهم بیرون آورده به او داد. عابد برخاست و با همان جامه و لباس خود که در آن عبادت می کرد به شهر درآمد و سراغ منزل آن زن را گرفت، مردم او را به خانه آن زن راهنمائى کردند و گمان کردند براى موعظه او آمده است.

 عابد به نزد آن زن رفت و دو درهم را پیش او انداخت و به او گفت: برخیز. زن برخاست و به درون اطاق خود رفت و به مرد عابد گفت: داخل شو.

عابد به درون اطاق رفت. آن زن گفت: اى مرد تو در وضع و لباسى به خانه من آمده‏ اى که معمولا کسى با این وضع و لباس نزد من نمی آید، شرح حال خود را براى من بگو، عابد سرگذشت خود (و شیطان) را براى آن زن تعریف کرد.

زن گفت: اى بنده خدا ترک گناه آسانتر از توبه کردن است،

و چنان نیست که هر کس توبه کند بدان برسد (و توبه ‏اش پذیرفته گردد)، به نظر می رسد که آن کس (که این راه را پیش پاى تو گذارده) شیطانى بوده در نظرت مجسم شده (تا تو را از راه به در کند) اکنون بازگرد کسى را (در آنجا) نخواهى دید.

عابد برگشت و آن زن همان شب از این جهان رفت، و چون صبح شد دیدند بر در خانه ‏اش نوشته شده: بر سر جنازه این زن (براى دفن و کفن او) حاضر شوید که او از اهل بهشت است. مردم همه در شک و تردید فرو رفتند، و به خاطر همان تردیدى که در کار او پیدا کرده بودند تا سه روز جنازه‏ اش را به خاک‏ نسپردند، خداى ـ عز و جل ـ به پیغمبر آن زمان وحى فرمود: بالاى جنازه فلان زن برو و بر آن نماز بخوان و به مردم بگو: بر او نماز بخوانند که من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب کردم چون فلان بنده مرا از گناه و نافرمانى من باز داشت.

روضه کافی، شیخ کلینی، ترجمه آیت الله رسولی محلاتی، ج ۲ ص ۲۴۲

لذت عبادت

(به بهانه شب های قدر)

25-3-96

داستانک:

روزی حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به کوه طور می رفتند. در راه به شخصی برخوردند که به حضرت موسی علیه السلام گفت: من همه گناه های عالم را انجام داده ام.

 

مگر خدای تو نمی گوید عذابتان می کنم، اما من همه چیز دارم و هیچ بیماری ندارم. ثروت زیادی نیز دارم. پس دیدی که حرف هایت درست نیست.

 

حضرت موسی علیه السلام به کوه طور می روند. پس از مناجات حرفی از آن شخص به خداوند نمی گوید.

از جانب خداوند به حضرت موسی ندا می آید: موسی، پیام بنده ما را نرساندی.

حضرت موسی عرضه می دارند: خدایا من خجالت کشیدم.

خداوند می فرماید: به بنده ام بگو همین که شیرینی عبادت را از تو گرفته ام بزرگترین عذاب است.

 

امشب یکی از شب های محتمل القدر است. یکی از دعاهایمان این باشد که خدایا شیرینی عبادت را به همه ما عنایت کن.

چون اگر شیرینی عبادت را نچشیم کم کم از عبادت فاصله می گیریم.

 

علت فوت عایشه

(به مناسبت ۱۷ ماه رمضان روز فوت عایشه)

عایشه همراه با طلحه و زبیر جنگ جمل را آغاز کردند. بعد از به پایان رسیدن جنگ حضرت علی علیه السلام عایشه را بدون محاکمه حصر خانگی کرد.

با اینکه حکم کسی که بر حاکم کشور اسلامی قیام کند معلوم است، اما حضرت علی علیه السلام به خاطر مصالح حکومت اسلامی این کار را کرد.

تا زمانی که حضرت علی علیه السلام از دنیا رفتند عایشه در حصر خانگی بود. بعد از اینکه معاویه به حکومت رسید، عایشه را آزاد کرد.

در مورد مرگ ایشان دو قول وجود دارد:

  1. برخی علمای اهل سنت نظرشان این است که عایشه به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.
  2. نظریه دیگر که طرفداران زیادی دارد این است که هنگامی که معاویه می خواست یزید را ولیعهد خود قرار دهد، عایشه مخالفت کرد. معاویه کینه عایشه را به دل گرفت. او را دعوت کرد و ظاهرا از قبل، زیر صندلی وی را شبیه چاله ای کنده بود و درون آن را نیز نیزه و شمشیر و … گذاشته بودند. وقتی عایشه روی صندلی نشست، درون چاله افتاد و از دنیا رفت.

حال سوال ما از برادران اهل سنت این است: می شود هم عایشه را قبول داشت هم معاویه را !؟

عایشه خوب بود یا معاویه؟

می شود دو نفر که خوب اند همدیگر را بکشند؟

بعضی ها وقتی به معاویه می رسند به خاطر ارادتشان رضی الله عنه می گویند. برای عایشه هم همین را می گویند‼️ به هر حال یکی ازین دو خوب بود و یکی بد.

مانند شخصی که به مزار حجر بن عدی رفت و گفت رضی الله عنه. سپس بر سر قبر معاویه نیز همین را گفت‼️

نمی شود که به هر دو رضی الله عنه گفت. مگر معاویه حجربن عدی را نکشت!؟

نعمتی به نام امنیت

داستانک:

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که:

در گذشته مردمی زندگی می‌کردند که دارای چشمه‌سارها و نعمات فراوان بودند، به‌طوری که آن‌ها از مغز و جوانه گندم برای خودشان، نان درست می کردند.

ولی آنها به‌خاطر وفور نعمت، با نان محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند؛ تا اینکه کوهی از این نانها جمع شده بود…

طولی نکشید که بر اثر ناسپاسی و کفران نعمت، خداوند بر آنها غضب کرد و باران بر آنها نبارید؛ کار به‌جایی کشید که برای همان نان هایی که روزی محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند، صف می کشیدند و آنها را در بین خود با ترازو تقسیم می کردند!!

[بحارالانوار، جلد ۱۴، صفحه ۱۴۴، باب۱۲]

این سیستم و روش خداوند متعال است.

اگر قومی شکر کنند، نعمت را بر آنها زیاد می کند، اگر کفران نعمت بکنند، نعمت از آنها گرفته می شود و عذاب می شوند.

لئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ. (آیه ۷ سوره مبارکه ابراهیم)

یک نعمتی که به برکت خون شهدا و به برکت انقلاب اسلامی در کشور ما هست و ما آن را قدر نمی دانیم، نعمت امنیت هست.

اگر ما شکر این نعمت امنیت را انجام ندهیم، برای خداوند گرفتن این نعمت کاری ندارد.

انَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرواْ مَا بِآنفُسِهِم. (آیه ۱۱ سوره مبارکه رعد)

اگر یک اتفاقی برای جامعه ای می افتد به خاطر اعمال خودشان خواهد بود.

جمهوری اسلامی در ناامن ترین منطقه جهان، امن ترین کشور دنیا است.

یک اتفاق کوچک –حادثه تروریستی مجلس توسط داعش- مانند آنچه روز چهارشنبه در کشور ما اتفاق افتاد، همه را تحت تأثیر قرار می دهد؛ این اهمیت امنیت را می رساند. قدر این نعمت امنیت را بدانیم.

وظیفه شناسی

یکی از اصول حاکم بر زندگی قرآنی عمل به وظیفه است.

اینکه انسان وظیفه خودش را به درستی بشناسد و به آن عمل کند.

گاهی مواقع انسان وظیفه اش را می شناسد، اما کار دیگری انجام می دهد.

مثلا:

می داند که الان وظیفه اش، فلان مدرک نیست؛ فلان شغل نیست؛ رفتن به فلان جا نیست؛ اما کار خود را می کند.

ما باید به وظیفه عمل کنیم.

داستانک:

شهید نواب صفوی روزی به دیدار علامه امینی رفتند. علامه امینی به ایشان گفتند: «من حیفم می‌آید از شما، ایران نمانید، شما را می‌کشند. بیایید برویم نجف درس بخوانید. با استعدادی که دارید پیشرفت می‌کنید، مرجع می‌شوید، آن وقت اقدام کنید. هزینه رفتن شما به نجف با من».

نواب‌صفوی نگاهی به علامه‌امینی انداخت و مکث کرد و بعد گفت: «اسلام سرباز و درسخوان دارد، سگ [نگهبان] ندارد…  من و برادرانم می‌خواهیم سگ اسلام باشیم …» علامه امینی چشم‌هایش پر از اشک شد، سرش را انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت.

از اول هم چیزی نبوده

(به مناسبت ارتحال امام خمینی ره)

روایت مشهوری است که می فرماید:

«حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئهِ» [خصال صدوق، ص ۲۰]

این که انسان دلبسته به دنیا باشد، تمام بدی ها به سمت او می آید.

نمونه بارز افرادی که تمام دنیا را پشت سر قرار داده و به آن بی توجه بود، حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) بودند.

داستانک:

شخصی نقل می کند که در آخرین لحظات عمر شریف امام(ره) بر بالین امام رسیدم.

خواستم ایشان را دلداری بدهم. عرض کردم:چیزی نیست آقا.

امام (ره) فرمودند:

از اول هم چیزی نبوده. الان هم چیزی نیست.

چقدر برای امام، این مسایل حل شده بود. کسی که دنیا برایش جاذبه نداشته باشد، اینگونه است.

شهوت دنیا و حب دنیا نتوانست ایشان را فریب دهد.

من یاغی نیستم

داستانک:

روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند، که شخصی با عجله  آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.

با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را بجا می آورد؛ قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!!!

به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟

 گفت: هیچ .فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟

گفت: نه!( می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند )!

آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟

گفت: نه!

آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی!!!

گفت: نه آقا اشتباه دیدید!

سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟

گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!

این جمله در مرحوم آخوند( رحمه الله علیه ) خیلی تأثیر گذاشت.

تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:

من یاغی نیستم.

 

خدایا ما خودمان هم می دانیم که عبادتی در شأن خدایی تو نکردیم، نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!

اما … فقط اومدیم بگیم که:

خدایا ما یاغی نیستیم.

نظافت مسجد

photo_2017-05-25_14-03-50

داستانک

پیرزنی بود که همیشه مسجدالنبی را در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جارو می کرد.

با وجودی که مسجد ساده بود، ولی نظافت آن با این پیرزن بود. چند روزی، این پیرزن به مسجد نیامد. پیامبر از اصحاب پرسیدند: این پیرزن کجاست؟

اصحاب گفتنداو چند روز پیش از دنیا رفته است.

پیامبر فرمودندنباید به من خبر می دادید؟

عرض کردندما فکر نمی کردیم این مسأله اینقدر مهم باشه!

پیامبر (صلی الله علیه و آله) با اصحاب بر سر قبر آن پیرزن رفتند. فرمودند الآن ایشان را در بهشت می بینم.

پاداش کسی که مسجد را تمیز می کرد.

قبل از ماه مبارک رمضان، سنت بسیار خوبی هست به نام غبارروبی مساجد.

این فرصت را برای آماده سازی مساجد برای ماه رمضان غنیمت بدانیم.

شهیدی که امامزمان عجل الله تعالی فرجه کفنش کرد

photo_2017-05-26_15-41-24

یکی از روحانیون تعریف می کرد:

در زمان جنگ شخصی از دوستانم از بس به امام زمان عجل الله تعالی فرجه علاقه داشت به من وصیت کرد: «اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو در رابطه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه سخنرانی کنی».

روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است. آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند.

در مجلس سخنرانی کردم، بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:

یا بن الحسن؛

       یا بیا و یک نظر به من کن

       یا بیا و مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم، یک نفر بلند بلند شروع کرد به گریه کردن.

وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم، دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود. و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی.

وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را غسل و کفن کنم. وقتی به خودم آمدم به غسالخانه برگشتم ولی آن آقا را ندیدم. آن شهید غسل داده شده بود و فضای غسالخانه را عطر دل انگیزی فرا گرفته بود.

از دیشب ذهنم درگیر بود که آن آقا که بود؟

یا بن الحسن

       یا بیا و یک نظر به من کن

       یا بیا و مرا در کفن کن

منبع: کتاب روایت مقدس، موسسه روایت سیره شهدا ، ص ۹۶ به نقل از کتاب میر مهر ، سید مسعود پور سیدآقایی، ص ۱۱۷

 

سربازان خمینی منتظران واقعی حجت ابن الحسن اند. اگر ما ادعا می کنیم آنها عمل کردند.

لحظه ای تأمل قبل از انتخابات

photo_2017-05-25_15-42-24

داستانک:

در جریان لوایح ششگانه که  آیت الله بروجردی مخالفت کرده بود.

شاه، قائم مقام رشتی و صدر الاشراف را می فرستند قم، خدمت ایشان که بگویند: دخالت در این امور شأن شما نیست.

آیت الله بروجردی در پاسخ می فرمایند: به شاه بگویید، کاری نکنید که عصایم را بردارم و عمامه ام را سر بگذارم و تاج و تختش را ویران کنم.

صدر الاشرف گفته بود: این را که نمی شود به شاه گفت و بین دو شخصیت بزرگ به هم می خورد. از این رو به شاه می گویند: حضرت آیت الله بروجردی

گفتند:

اعلی حضرت شاه مملکت است!

شاه با عصبانیت گفته بود پس سید باید سر جایش بنشیند و در این امر دخالت نکند.

قایم مقام گفته بود: آقا، ایشان این جور نگفته است، ما نخواستیم بین شما و ایشان را به هم بزنیم بلکه حرف ایشان این بود که: شاه کاری نکند که عصایم… .

شاه ترسیده بود و گفته بود: من مقلد ایشان هستم.

 

شهد شهود، دفتر دوم، ص ۴۳

 ما هر کجا در مقابل دشمن ضعف نشان دادیم ، دشمن حمله اش را بیشتر کرد و هر کجا ما ایستادگی کردیم، دشمن عقب نشینی کرد.

ما به مسئولینی نیاز داریم که در مقابل دشمن ذلت به خرج ندهند و همیشه با اقتدار در مقابل دشمن قرار گیرند.

جوان و تفکر درباره لذات

یکی از کتاب های بسیار مفیدی که برای جوانان نوشته شده است، کتاب «حکت نامه جوان» به قلم آیت الله ری شهری است.

یکی از بخشهای این کتاب، پیرامون «اندیشیدن بسیار درباره لذتها و شهوات» است.

این که کسی در ذهنش پیرامون مسائل شهوانی بسیار بیاندیشد، برایش آفت خواهد داشت.

حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «مَنْ کَثُرَ فِکرُهُ فی اللَّذّاتِ غَلَبَتْ عَلَیْهِ»؛ هر که زیاد درباره لذتها بیندیشد، آن لذتها بر او چیره شوند. [غررالحکم، ح ۸۵۶۴]

 

داستانک:

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

روزی حضرت عیسی (علیه السلام) در جمع حواریون نشسته بودند.

حواریون به عیسی علیه السلام عرض کردند: آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز.

عیسی علیه السلام: پیامبر خدا موسی علیه السلام به اصحاب فرمود؛ سوگند دروغ نخورید، ولی من می گویم سوگند – خواه دروغ و خواه راست نخورید.

آنها عرض کردند: ما را بیشتر موعظه کن.

حواریون از ایشان به حواریون فرمود : برادرم موسی میگفت :‌ زنا نکنید ولی من به شما میگویم : حتی فکر زنا نکنید ؛ زیرا فکر گناه مثل این است که در اتاقی آتش روشن کنند که اگر خانه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه میکند. [سفینه البحار، ج ۳، ص ۵۰۳]

 

کسی که فکر گناه می کند، کم کم قلبش سیاه می شود.

وقتی از آیت الله العظمی بهجت(رحمت الله علیه) پرسیدند برای درمان وسواس های ذهنی چه کنیم فرمودند:

بسیار ذکر «لاإله إلا الله» بگویید.

خلوت مومن

(به بهانه شهادت امام موسی کاظم علیه السلام)

داستانک:

شخصی به نام مرزام، نقل می کند که:

به زیارت مدینه مشرف بودم. در خانه ای که توقف کرده بودم خانمی بود که پیشنهاد ازدواج با وی را مطرح نمودم و او رد کرد.

شب هنگام، دیر وقت به خانه بازگشتم. کسی که درب خانه را به رویم گشود همان کنیز بود.

با دست بدن او را لمس کردم. او از مقابل من بسرعت دور شد و من داخل خانه شدم.

صبحگاهان که محضر امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم.

حضرت بدون مقدمه و ابتدا فرمودند:

یا مرزام لیس من شیعتنا من خلاثم لم یرع قلبه.

ای مرزام کسی که در خلوتها در قلبش ورع و تقوا و خداترسی نباشد، از شیعیان ما نیست.

[بحار الانوار، ج ۴۸  ص ۴۵  از بصائر الدرجات]

 

صبر بر بداخلاقی همسر

(به بهانه تولد عالم بزرگ تشیع، شیخ جعفر کاشف الغطاء)

صبر بر بداخلاقی همسران

یکی از خصوصیاتی که انسان را در امور معنوی خیلی رشد می دهد و او را به کمال می رساند، صبر بر بداخلاقی اطرافیان است.

قطعا خودمان نباید بداخلاق باشیم؛ بر بداخلاقی اطرافیانمان هم باید صبر کنیم.

مثلا شخصی پدر و مادرش پیر شده اند و اخلاق تندی دارند.

یا شاگرد بر بداخلاقی استادش صبر کند.

اما شاید هیچ چیز مانند صبر بر بداخلاقی همسر انسان را به کمال نرساند؛ اینکه همسر انسان بد اخلاق باشد و بر آن صبر کند.

 

داستانک:

مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگ‏ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‏اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‏هاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‏ام دارم، همه را بیرون مى‏دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود.

اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى‏کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جست‏وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالى‏قدر گاهى که به داخل خانه مى‏رود، همسرش حسابى او را کتک مى‏زند.

یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا ما داستانى شنیده‏ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى‏زند؟!

فرمود : بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى‏شود، حسابى مرا مى‏زند. من هم زورم به او نمى‏رسد.

گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمى‏دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زن‏هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.گفت: این کار را هم اجازه نمى‏دهم.گفتند: چرا؟گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت‏هاى خداست، چون وقتى بیرون مى‏آیم و در صحن امیر المومنین مى‏ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى‏خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى‏کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى‏دارد، همان وقت مى‏آیم در خانه کتک مى‏خورم، هوایم بیرون مى‏رود. این چوب الهى است، این باید باشد.  

[منبع کتاب نفس؛ شیخ حسین انصاریان، ص ۳۲۸]

**منبرک**