خانه / منبرک (صفحه 38)

منبرک

هرکه به خدا و قیامت ایمان دارد، باید … ” ۲ “

17 (2)عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ :

جَاءَتْ فَاطِمَهُ (علیها السلام) تَشْکُو إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بَعْضَ أَمْرِهَا فَأَعْطَاهَا- رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) کُرَیْسَهً وَ قَالَ تَعَلَّمِی مَا فِیهَا فَإِذَا فِیهَا

 … ” مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ ” …

حضرت صادق علیه السلام فرمود:

فاطمه (علیها السلام )براى شکایت از جریانی نزد رسول خدا  (صلی الله علیه وآله) آمد، پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) جزوه‏اى به او داد و فرمود: آنچه در آنست بیاموز، و (این ۳ جمله) در آن بود:

  1. هر کس ایمان به خدا و روز قیامت دارد مهمان خود را گرامى دارد،

 [ الکافی    جلد‏۲   صفحه  ۶۶۷    باب حق الجوار ]

حداقل احترام به مهمان این است که او را تا درب منزل همراهی کنیم ؛ حضرت على بن موسى الرضا (علیهماالسلام) از پدران خود ،تاحضرت على (علیهم السلام) روایت فرموده اند ، که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: حق مهمان اینست که او را تا درب خانه مشایعت کنى .[ عیون أخبار الرضا ،ج‏۲،ص  ۳۰۵]

یکی دیگر از حداقل احترامها به مهمان این است که او را از جای خود بلند نکنیم

متاسفانه امروزه به تقلید از فرهنگ غرب ، مهمان را برای غذا از جایش بلند می کنند و او را به وسط سالن برای برداشتن غذا راهنمایی می کنندکه این کار اوج بی احترامی به مهمان است (این عمل ، عمل چهارپایان است)

خداوند در قرآن هنگام بیان داستان مهمانی حضرت ابراهیم می فرماید: فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ … پس غذا را نزدیک مهمانان گذارد، [ذاریات ۲۷]

حضرت ابراهیم حتی غذا را در وسط سفره قرار نداد تا مهمان خم شود ، بلکه آن را کنار دست مهمان گذاشت . حال ما چگونه مهمان را از جایش بلند می کنیم؟

داستانک:

روزی امام رضا (علیه السلام) میهمانی را دعوت کرد و با احترام، مهمان خود را به داخل خانه آورد.

پس از پذیرایی، با هم به گفت وگو پرداختند. در میان سخن آنان، باد چراغ را خاموش کرد. مهمان بی درنگ از جای خود برخاست که آن را روشن کند، ولی امام دست او را گرفت و مانع شد که او از جایش بلند شود.

سپس خود برخاست و چراغ را روشن کرد و دوباره کنار او نشست و برای این که مهمان ناراحت نشود با لبخندی به او فرمود:

ما خاندانی هستیم که دوست نداریم مهمان خود را به کار بگیریم و (از جایش بلند کنیم) و او را به زحمت بیندازیم.  [کافی جلد ۶ صفحه ی ۲۸۳]

قسمت اول روایت

قسمت سوم روایت

 

۲۰داستان کوتاه از زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

توجه : این متون  متناسب برای ایام ۲۸ صفر رحلت پیامبر مکرم اسلام و امام مجتبی؛ جهت نصب در مسجد،  پایگاه بسیج، دانشگاه، اداره و یا … می باشد.

 

 (جهت چاپ با کیفیت مناسب ،لطفا روی تصویر کلیک نمایید)

ایوان کسری شکافت؛ آتش آتشکده فارس خاموش شد؛  دریاچه ساوه خشکید؛خدایان سنگ و چوب عرب سرنگون شدند؛ نوری به آسمان بلند شد که تا فرسنگها آن طرف تر دیده شد؛ انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی دیدند …  . و محمد به دنیا آمد.

 

*********************************************************

 

اسمش را پدربزرگش انتخاب کرد. آن قدر خوشحال بود که سر از پا نمی شناخت.  برایش جشن بزرگی به پا کرد. وقتی مردم می پرسیدند: “عبدالمطلب!چرا محمد؟ “

 

 می گفت:”اسمش را محمد گذاشتم تا در دنیا و آخرت ستوده باشد”

 

*********************************************************

 

قبل از اینکه به دنیا بیاید پدرش فوت کرد. تا پنج سالگی پیش حلیمه بود. مادرش را هم یک سال بعد از دست داد.بعد از آن عبدالمطلب ؛ پدربزرگش؛ سرپرستش شد.او هم دو سه سال بعد مرد.قبل از مردن , سپردش به پسرش ابوطالب و زن او فاطمه بنت اسد.پدر و مادر علی, محمد را بزرگ کردند.

 

*********************************************************

 

به دنیا نیامده بود که پدرش مرد. هنوز شش سالش تمام نشده بود که مادرش هم رفت پیش پدرش. تا عبدالمطلب و ابوطالب بودند اوضاع تحمل کردنی بود. بعد از آنها هم دیگر برای خودش مردی شده بود اما، تنها.

 

خودش می‌گفت: «در کودکی درد یتیمی داشتم و در بزرگی رنج غریبی.»

 

*********************************************************

 

خدیجه خواب دیده بود. دیده بود که خورشید از آسمان پایین آمد وتوی خانه اش جا گرفت، تعبیر خواب خواست. گفتند: «با بهترینِ مردان ازدواج می کنی… .» محمد را که دید، خورشید خانه اش را پیدا کرد.

 

*********************************************************

 

گفته بود: «همه پیامبران قبل از نبوت چوپانی کرده‌اند

 

گفته بودند: «خودتان چطور؟»

 

گفته بود: «من هم گوسفندان مردم مکه را توی سرزمین قراریط چوپانی کرده‌ام

 

حق هم داشت برای سر و کلّه زدن با آدم‌هایی مثل ابوجهل و ابولهب آدم باید هم قبلش با بز و گوسفند سر و کلّه زده باشد.

 

*********************************************************

 

گفتند: «اگر پیامبری باید معجزه کنی.»

 

 -محمد گفت :”آنوقت ایمان می آورید؟”

 

 – گفتند: “آری.”

 

 گفت: “بگوئید.”

 

 گفتند: «آن درخت را بگو از ریشه کنده شود و این جا بیاید.»

 

محمد اشاره ای کرد. درخت از زمین کنده شد و روی ریشه ها تا پیش دوید تا به محمد رسید و سایه اش را بر سرش انداخت.

 

گفتند: «درخت دو نیم شود.»

 

گفت ، شد.

 

 گفتند: «حالا به هم بچسبد.»

 

گفت، شد.

 

 گفتند: «بگو برگردد.»

 

گفت: شد.

 

 گفتند:” تو جادوگری!”

 

 گفت: «می دانستم ایمان نمی آورید. می بینم تان که در بدر کشته می شوید و جنازه تان را درون چاه می اندازیم…»

 

در بدر کشته شدند و جنازه شان در چاه انداخته شد.

 

*********************************************************

 

۱ – خرید و فروش با هواداران محمد ممنوع.

 

۲ – ارتباط و معاشرت با هواداران محمد ممنوع.

 

۳ – ازدواج با هواداران محمد ممنوع.

 

۴ – در هر اتفاقی، هواداری از هواداران محمد ممنوع.

 

همه بزرگان قریش امضا کردند. می‌خواستند هواداران محمد از راه خودشان برگردند.

 

*********************************************************

 

ماه حرام که می شد ، هواداران محمد از شعب ابی طالب بیرون می آمدند ، وقتی می خواستند چیزی بخرند کسی می آمد ، آن چیز را خیلی گرانتر می خرید .

 

اگر می خواستند چیزی بفروشند ، کسی می آمد ، آن چیز را خیلی ارزانتر می فروخت . سه سال کارشان همین بود . سه سالِ شعب ابی طالب .

 

*********************************************************

 

ابو طالب ، محمد و بعضی از هواداران از شعب آمدند بیرون ، کنار کعبه .

 

قریش گفتند : ” ابوطالب ! محمد را رها کن .”

 

گفت : ” کسی به عهد نامۀ شما دست زده ؟ “

 

گفتند : ” نه.”

 

گفت : ” اگر به شما خبر بدهم عهد نامه را موریانه خورده و فقط کلمۀبسمک اللهم ” مانده چه می کنید ؟ “

 

گفتند : ” از کجا می دانی ؟ “

 

گفت : ” خدای محمد ! “

 

گفتند : ” نه .”

 

گفت : ” اگر این طور بود شما آزار را تمام کنید .”

 

گفتند : ” اگر این طور نبود ؟ “

 

گفت : ” محمد را به شما می دهم .”

 

صندوق را باز کردند . فقط “ بسمک اللهم ” مانده بود . محاصره را نشکستند . عصبانی شدند و دشمنی شان بیشتر شد .

 

*********************************************************

 

محمد  می گفت رفته معراج؛ بیت المقدس، بیت لحم، مسجدالاقصی و بعد آسمان ها. ارواح پیامبران و بهشت و جهنم را دیده، بعد سدره المنتهی، دوباره برگشته بیت المقدس و بعد مکه.

 

گفتند: «دروغگو تو دیشب خانه ی  ام هانی بودی».

 

گفتند: “این سفر چند ماه طول می کشد.”

 

 گفتند: «فلانی بیت المقدس را دیده، چطور بود؟»

 

محمد گفت.

 

گفتند: «حتما از کسی شنید ه ای

 

گفت: «بین راه به کاروان فلان قبیله برخوردم که شتری گم کرد ه بودند و دنبالش می گشتند. از آنها آب گرفتم و خوردم.» گفتند: « کاروان کجا بود؟»

 

 گفت: «نزدیک مکه». هنوز بحث ادامه داشت که کاروان وارد مکه شد. ابوسفیان هم در کاروان بود و حرف های او را تایید کرد.

 

*********************************************************

 

«دارالندوه» ، جلسه مشورتی سران قریش ، توطئه .

 

گفتند: “از هر قبیله یک نفر . این طوری بنی هاشم دیگر نمی تواند برای خون محمد با همه ی عرب بجنگد .”

 

 رفتند و خانه را محاصره کردند . گفتند صبح برویم که همه ببینند قاتل محمد یک نفر نیست ،چهل نفر است .

 

داخل شدند . سراغ محمد رفتند. پارچه را از سرش کنار زدند . علی بود .

 

گفت :” چه می خواهید؟”

 

گفتند:”محمد را. “ 

 

گفت :”مگر سپرده بودیدش به من  که از من می خواهید . “

 

برگشتند . خسته و خواب آلود .

 

*********************************************************

 

 نامه فرستاد . به خیلی جاها . مصر ، روم ، ایران و حبشه . همه به فرستاده احترام گذاشتند و محترمانه برخورد کردند جز خسرو پرویز . گفته بود : ” چرا محمد اسم خودش را توی نامه جلوتر از اسم من نوشته ؟ “

 

نامه را پاره کرده بود و به حاکم یمن دستور داده بود محمد را کت بسته بفرستد ایران .

 

فرستاده های حاکم یمن آمدند پیش محمد . گفتند : ” خسرو پرویز ، این طور گفته شما چه می گویید ؟ “

 

محمد معطل شان کرد . یک روز ، دو روز ، بیش تر ، چهل روز .

 

گفتند : ” باید برویم . جواب خداوند ما خسرو پرویز را چه می دهید ؟ “

 

محمد گفت : ” دیروز خداوندِ ما شکمِ خداوندِ شما را به دست پسرش شیرویه پاره کرد . دیگر قضیه اساساً منتفی شد . “

 

خبر را رساندند به حاکم یمن . گفت : ” اگر حرفش درست باشد ، حتماً پیامبر است . “

 

وقتی خبر مرگ خسرو پرویز از ایران رسید ، همه شان مسلمان شدند . بدون لشکر کشی و خون ریزی .

 

*********************************************************

 

یهودی ها گفته بودند : ” دین محمد کامل نیست . قبله ندارد . چون به سمت قبلۀ ما نماز می خوانند . “

 

دو رکعت از نماز ظهر را رو به بیت المقدس خوانده بود که رویش را برگرداند به سمت کعبه . بقیه هم قبله شان را از یهود جدا کردند ، به فرمان خدا .

 

*********************************************************

 

هر چه خواستگار برای دردانۀ محمد آمد ، رد شد . هر چند از اشراف بود و مال زیاد داشت . همه فهمیدند شوهرِ دختر محمد ، یک نفر خاص است .

 

علی را تشویق کردند . به خواستگاری رفت . سرش پایین بود .

 

هر چه می خواست بگوید کوچک شد توی دو سه جمله . محمد فهمید و خندید . گفت : ” باید نظر فاطمه را بپرسم . ” پرسید . جوابی نبود جز سکوت . محمد گفت : ” الله اکبر ! سکوتها اقرارها . “

 

*********************************************************

 

وسط خطبه بود که یک دفعه از جایش بلند شد .از منبر پایین آمد.از بین جمعیت رد شد . کودکی زمین خورده بود.محمد اورا بلند کرد . هم راه خودش برد بالای منبر . روی زانویش نشاند و خطبه را ادامه داد . نوه اش بود؛ حسن .

 

*********************************************************

 

دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. دیدند بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند.

 

گفتند: « از شما بعید است، نماز دیر شد.»

 

رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض می‌کنی؟»

 

بچه چیزی گفت.

 

گفت: «بروید گردو بیاورید و مرا بخرید.»

 

کودک می‌خندید، پیامبر هم.

 

*********************************************************

 

وقتی با دوازده هزار نفر از یارانش وارد مکه شد، می‌توانست عوض آن همه آزار واذیتی که کفار و مشرکان کرده بودند را سرشان بیاورد.

 

یکی از یارانش هم داد می‌زد: «الیوم، یوم الملحمه!» یعنی امروز روز جنگ است.

 

فرستاد جلویش را گرفتند. بعد به علی گفت بلند بگوید: «الیوم، یوم المرحمۀ!» یعنی امروز روز مرحمت و گذشت است.

 

*********************************************************

 

داخل مجلس شد.فقیر بود و سر و وضع و لباس درست و حسابی نداشت.جای خالی پیدا کرد و نشست.کسی که پیش او بود لباسش را کشید و خودش را جمع و جور کرد.

 

محمد گفت:”ترسیدی چیزی از ثروتت کم بشود؟”

 

مرد گفت:”نه.”

 

محمد گفت:”ترسیدی چیزی ازفقر او به تو بچسبد؟”

 

مرد گفت:”نه.”

 

محمد گفت :”پس چرا این کار را کردی؟”

 

مرد گفت:”اشتباه کردم.حاضرم نصف ثروتم را برای جبران اشتباهم به او بدهم.”

 

مرد فقیر گفت:”نه.نمی گیرم.می ترسم بگیرم و روزی مثل او بشوم.”

 

*********************************************************

 

نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی. بعد از مدتی گفت: «از همه شکمو تر کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.»

 

همه نگاه کردند. جلوی علی از همه بیشتر بود.

 

علی گفت: «ولی من فکر می کنم کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.» 

 

نگاه کردند. جلوی محمد هسته خرمایی نبود. همه خندیدند.

 

*********************************************************

 

نشسته بود توی مسجد . یکدفعه کمی جا به جا شد و پای راستش را دراز کرد . و به آرامی پرسید : “این پا شبیه چیست ” ؟

هر کس به مبالغه چیزی گفت . از ستون هستی تا عصای موسی پیش رفتند .

لبخندی زد و گفت: ” شبیه این یکی است.”

 

بعد آن یک پایش را دراز کرد.دگر خستگی پایش در رفته بود.

*********************************************************

 

علی و عباس زیر بغل های محمد را گرفته بود ند که وارد مسجد شد. رو به جمعیت کرد و گفت: «وقت رفتن من است کسی حقی بر گرد ن من دارد؟»

 

یک نفر گفت: «از جنگ طائف که بر می گشتیم، شما می خواستی شترت را شلاق بزنی که به شکم من خورد.»

 

محمد دستور داد بروند از خانه همان شلاق را بیاورند بعد پیراهنش را بالا زد و گفت: «قصاص کن.»

 

آن مرد سرش را روی سینه و شکم محمد گذاشت و بوسید. گفت :”می خواستم سینه تان را ببوسم.”

 

*********************************************************

 

محمد تب کرده بود. خودش می‌گفت به زودی می‌رود. بعضی از صحابه آمده بودند عیادت.

 

گفت: «کاغذ و قلم بیاورید تا نامه‌ای بنویسم که گمراه نشوید.»

 

یکی گفت: «پیامبر تب کرده و هذیان می‌گوید، قرآن کافی است.»

 

و نگذاشت قلم و کاغذ بیاورند. می‌ترسید سند رسوایی بشود برای بعضی‌ها.

 

*********************************************************

 

حالش خیلی بد بود. گفت به برادرم بگویید بیاید. همه فهمیدند علی را می‌گوید. به علی گفت کمک کند تا بلند شود. علی سر محمد را گرفت و بلندش کرد تا بنشیند. محمد نشسته بود و سرش در آغوش علی بود که رفت.   

 

 

 

برگرفته از کتاب « آفتابِ آخرین» از مجموعه کتب ۱۴ خورشید و یک آفتاب

ثواب روزه گرفتن در گرما و در حال تشنگى

ثواب روزه گرفتن در گرما و در حال تشنگى

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:

مَنْ صَامَ یَوْماً فِی الْحَرِّ فَأَصَابَهُ ظَمَأٌ وَکَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَلْفَ مَلَکٍ یَمْسَحُونَ وَجْهَهُ وَ یُبَشِّرُونَهُ حَتَّى إِذَا أَفْطَرَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَطْیَبَ رِیحَکَ وَ رَوْحَکَ مَلَائِکَتِی اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَه‏

 

یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است:

کسى که در گرما یک روز را روزه بدارد و تشنگى را تحمل کند، خداوند هزار فرشته را بر او میگمارد تا دستهاى خود را بر روى او کشیده و او را بشارت دهند، و پس از آنکه افطار کرد خداوند میفرماید: چقدر خوش بویى! اى فرشتگان من گواه باشید که من او را آمرزیدم.

 منبع: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صفحه ۱۴۸

با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز دوشنبه نهم تیر ۱۳۹۳ در مسجد گفته شد با موضوع منبرکهای روایی

نماز هر شب ماه مبارک رمضان

نماز هر شب ماه مبارک رمضان

جهت دریافت نمازهای هر شب ماه مبارک رمضان به صورت جداگانه اینجا را کلیک نمایید

 

 

 (نمازها را از دست ندهیم برای جمع آوری نمازها بسیار زحمت کشیده شده است)

 

 

در این شبهای نورانی ما را از دعای خیر خود، محروم نفرمایید.

با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۳ در مسجد گفته شدبا موضوع منبرکهای منـاسـبـات قـمـری

نماز دست انسان را خواهد گرفت

30

… إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ … [عنکبوت : ۴۵]

 نماز (انسان را) از زشتیها و گناه باز مى‏دارد

نماز بالاخره دست انسان را خواهد گرفت ؛ انشاء الله

داستانک ۱:

جوانی از انصار نمازش را با پیامبر (صلی الله علیه و آله) می خواند ولی گناه و محرمات را نیز انجام می داد.

جریان را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله)  فرمود: بالاخره نمازش روزی او را از بدی و زشتی باز می دارد.

 طولی نکشید که دیدند آن جوان توبه کرد و دست از کارهای بد و زشتش برداشت. [میزان الحکمه، ج۵، ص۳۷۱، ح ۱۰۲۵۴]

داستانک ۲:

یکی از علماء از کربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف کرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.

آن عالم می گوید : من کتابی داشتم که سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً کتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یکی از سارقین گفتم من کتابی در میان اموالم داشتم که شما آن را به غارت برده اید و اگر ممکن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد

آن شخص گفت: ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم کتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم

لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم که رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی که از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت:

این عالم یک کتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم

من به رئیس دزدها گفتم: اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز کجا؟ دزدی کجا؟

گفت:  درست است که من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی که هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به کلّی قطع کند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلکه باید یک راه آشتی را باقی گذارد. حالا که شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم

و دستور داد همین کار را کردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.

پس از مدّتی که به کربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین – علیه السّلام – همان مرد را دیدم که با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می کرد. وقتی که مرا دید شناخت و گفت:مرا می شناسی؟

گفتم: آری!

گفت: چون نماز را ترک نکردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر که را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اکنون توفیق توبه و زیارت پیدا کرده‌ام.   [کتاب پاداشها و کیفرها]

چرا به همسران پیامبر « ام المومنین » می گویند؟

27

چرا به  همسران پیامبر « ام المومنین » می گویند :

خداوند در قرآن کریم به صراحت همسران رسول خدا صلى الله علیه وآله را مادران مؤمنان معرفى کرده است، آن جا که مى‌فرماید: النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ. الأحزاب/۶٫

«پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنها [مؤمنان‏] محسوب مى‏شوند.»

این که همسران رسول خدا مادران مؤمنان هستند، امرى است قطعى و از ویژگى‌هاى رسول خدا صلى الله علیه وآله است؛ اما سؤالى که این جا پیش مى‌آید این است که «ام المؤمنین» بودن به چه معنا است و چه احکامى بر آن مترتب مى‌شود؟

بدیهى است که تشبیه آنان به مادران مؤمنین، تشبیه به برخى از آثار مادرى است و شامل همه آثار آن نشده و تمام احکام، حقوق و ضوابطى که بر مادر واقعى هر فرد حکمفرما و جارى است، شامل آنان نمى‌شود؛ از جمله محرمیت طرفینى، ارث بردن از یکدیگر، ازدواج با دخترى که از همسر قبلى دارد و…

واضح است که کسى نمى‌تواند ادعا کند که همسران پیامبر با همه مؤمنان محرم هستند و تمام احکام و آثار محرمیت بین آن‌ها برقرار است و نیز نمى‌تواند ادعا کند که مؤمنان از همسران پیامبر ارث مى‌برند و آن‌ها نیز از تمام مؤمنان ارث خواهند برد و…

تنها اثرى که با روایات و شواهد تاریخى قطعى ثابت شده است، حرمت ازدواج با خود آن‌ها بعد از رسول خدا صلى الله علیه وآله است و بیشتر از آن از آیه استفاده نمى‌شود.

به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر چه «ام المؤمنین» بودن مقام رفیع و دست نیافتنى براى دیگران است؛ ولى سبب نمى‌شود که از دیگر گناهان آن‌ها چشم پوشى شود؛ بلکه مسؤولیت آن‌ها را دو برابر مى‌کند و اگر خداى نخواسته گناهى از آن‌ها سر بزند، عذابشان نیز دو برابر خواهد بود؛ چنانچه خداوند در این باره مى‌فرماید:

یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً. الأحزاب/۳۰٫

اى همسران پیامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشى مرتکب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و این براى خدا آسان است.

و برخی، که می گویند لقب « ام المومنین » فضیلت است ، باید به این روایت توجه کنند ، و متوجه شوند که کسی که با حضرت علی علیه السلام ؛ بجنگد ، از درجه ی ام المومنین بودن ساقط می شود:

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَى الطَّاعَهِ فَأَیَّتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِی بِالْخُرُوجِ عَلَیْکَ فَأَطْلِقْ لَهَا فِی الْأَزْوَاجِ وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَهِ الْمُؤْمِنِین.

 یعنی : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مولانا امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند : ای ابالحسن همانا شرف ” ام المومنین ” برای زنان من باقی است تا زمانی که اطاعت خدا را کنند . پس هرکدام از آن ها که خدارا به واسطه ی خروج بر تو عصیان کرد او را طلاق بده و از شرافت ” ام المومنین ” بودن ساقط کن .

[منابع : سفینه البحار / شیخ عباس قمی  ج۲ ص ۹۳و ج۹ص۲۷۷ ، المناقب / ابن شهر آشوب ج۱ص۳۳۱، الدرجات الرفیعه علی خان ص ۳۰۳، شرح اصول کافی / المازندرانی ج۶ص۳۶۸، البحار الانوار ج ۵۲ ص ۸۳ ]

مهلت به بدهکار

 مهلت به بدهکار

وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلى‏ مَیْسَرَهٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ  [بقره/۲۸۰]

و اگر (بدهکار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانایى، مهلت دهید! (و در صورتى که براستى قدرت پرداخت را ندارد،) براى خدا به او ببخشید بهتر است اگر (منافع این کار را) بدانید!

داستانک:

صاحب کتاب نورالعین از تفسر کاشفی نقل می کند:

 مردی صالحی بیست هزار درهم مقروض بود و هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت.

 روزی طلبکاری با شدّت هر چه تمام تر قرض خود را مطالبه کرد و آ ن قدر سخت گرفت که مرد مقروض، گریان و افسرده به خانه رفت.

این مرد همسایه ای یهودی داشت. درب منزل او رفت و درخواست پول کرد …

یهودی داخل منزل خود شد و بیست هزار درهم برایش آورد و گفت: اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه ی یکدیگریم، شایسته نیست همسایه ی من به رنج قرض گرفتار باشد.

او نیز آن پول را برداشت و نزد طلبکار آورد. طلبکار از این سرعت در پرداخت تعجب کرد و پرسید: از کجا تهیه کردی؟

او نیز جریان را برایش نقل کرد، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد و گفت: من از یک یهودی کمتر نیستم، سندت را بگیر، من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد.

طلبکار همان شب در خواب دید قیامت برپا شده و نامه های اعمال در حرکت است، بعضی نامه ی عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار می گیرد، در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و به او اجازه دادند بدون حساب وارد بهشت شود.
پرسید: چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم؟

گفتند: وقتی تو جوانمردی کردی و سند آن مرد صالح را پس دادی، ما چگونه نامه ی عملت را ندهیم با این که رحمان و رحیم هستیم، همان طور که از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو می گذریم.

با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز شنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۲ در مسجد گفته شدبا موضوع منبرکهای قرآنی

داستان ولادت پیامبر

 (به بهانه ۱۷ ربیع الاول ، روز ولادت پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله)

EmamSadegh-a-Morabbee.ir-13

امام صادق علیه السلام در روایتی که خلاصه آن را می آوریم می فرمایند:

در صبیحه ولادت آن جناب، هر بتی که بر روی زمین بود، بر رو در افتاده بود و ایوان کسری بلرزید و چهارده کنگره از آن ساقط شد و دریاچه ساوه، آبش فرو رفت و در وادی (سماوه) آب جاری شد و آتشکده فارس ‍ خاموش شد و حال آنکه هزار سال بود که خاموش نشده بود و نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و منتشر گردید تا به مشرق عالم رسید و سریر هر سلطانی از سلاطین دنیا در آن صبح سرنگون شده بود و در آن روز، هیچ سلطانی نتوانست تکلم کند و تمامی گنگ شده بودند و علم کهنه و سحر سحره باطل شد و هر کاهنی که بود میان او و همزادش ‍ – که خبرها به او می گفت – جدائی افتاد و ابلیس در آن وقت صیحه زد و ابالسه خود را جمع کرد.

ابالسه گفتند: ای سید ما! چه ترا به فزع در آورده؟ گفت: وای بر شما همانا حادثه عجیبی در زمین واقع شده که از زمان رفع عیسی (ع ) تا به حال واقع نشده. بروید و بگردید ببینید چه واقع شده برای من خبر آرید.

برفتند و برگشتند و گفتند: چیزی نیافتیم.

ابلیس گفت: استعلام این امر، کار من است، پس فرو رفت در دنیا و جولانی کرد تا بر حرم مکه رسید. دید که اطراف حرم را ملائکه فرا گرفته اند. خواست داخل حرم شود، او را صیحه زدند؛ برگشت و از طرف کوه (حرا) داخل شد. جبرئیل او را صیحه زد که بر گرد، لعنت خدا بر تو باد.

گفت: ای جبرئیل! از تو سؤالی دارم ، بگو که امشب چه حادثه رو کرده؟

فرمود: ولادت محمد صلی الله علیه وآله واقع شده.

گفت از برای من در او نصیبی هست؟ فرمود: نه.

گفت: در امت او، من بهره دارم؟ فرمود: بلی.

گفت: راضی شدم.

[ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۱۵، ص: ۲۵۹]

نکته:

یکی از بهترین اعمال روز ولادت پیامبر اکرمروزه” گرفتن است  و از برای آن ، فضیلت بسیار است و روایت شده که هر که این روز را روزه بدارد، ثواب روزه یکسال برای او، نوشته شود، و روزه ی این روز، یکی از چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه، ممتاز است .

(متن عربی روایت را در بخش نظرات این مطلب ببینید)

یازده بار زیارت در هر هفته!

 (به بهانه اربعین سید و سالار شهیدان)

arbaein2

حنّان بن سدیر، از پدرش در ضمن حدیث طویل مى‏گوید:

حضرت ابو عبد اللَّه علیه السّلام فرمودند:

اى سدیر، این حق بر تو نیست که قبر حسین علیه السّلام را در هر جمعه پنج مرتبه و در هر روز یک بار زیارت کنى عرض کردم: فدایت شوم بین ما و بین آن حضرت فرسخ‏هاى بسیار فاصله است.

حضرت فرمودند:

بر بام منزل برو سپس بطرف راست و جانب چپ خود توجه کن بعد سر به آسمان بلند کن، سپس سر را بطرف قبر امام حسین علیه السّلام برگردان و بعد بگو:

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه‏

هر گاه چنین نمودى ثواب یک زوره برایت منظور مى‏شود. زوره یعنى یک حج و یک عمره.

سدیر مى‏گوید: بسى روزها بیش از بیست مرتبه حضرت را این طور زیارت مى‏کردم.

[کامل الزیارات-ترجمه ذهنى تهرانى، صفحه : ۸۶۹]

بی نمازها، جواب امام حسین ع را چه می دهند؟!

سید الشهداء (علیه السلام) در سخت ترین شرایط و در حین جنگ، نماز را در اول وقت اقامه کرده و هیچ چیز نتوانست مانع نماز اول وقت ایشان شود، نفرمود اول جنگ و بعد نماز؛ او این درس را از پدر بزرگوارش على (علیه السلام) آموخت.

امام حسین (علیه السلام)  در ظهر عاشورا ۲ رکعت نماز خواند که این دو رکعت نکات زیادی دارد

۱٫امام می توانست در خیمه رود و نماز بخواند، اما نرفت

۲٫ می توانست فرادا نماز بخواند و نخواند

۳٫ می توانست نماز را به وقت دیگری موکول کند که نکرد

۴٫ چرا امام برای آب درخواست نکرد ، اما برای نماز درخواست توقف جنگ را داد

و صدها چرای دیگر

نماز ظهر عاشورا شاید ۲ دقیقه بیشتر طول نکشید و بیش از ۳۴ بند بیشتر نداشت (۷ آیه حمد و ۵ آیه توحید که در۲ رکعت می شود ۲۴ آیه + ۲ رکوع و ۴ سجده و ۳ بند در تشهد و سلام آخر )

به گواهی تاریخ هنگام اقامه نماز در ظهر عاشورا که ۳۴ جمله بیشتر نداشت ۳۰ تیر به سوی امام حسین (علیه السلام) پرتاب شد یعنی تقریباً در برابر هر کلمه ای یک تیر

این یعنی اقامه نماز؛  و ما،در زیارتنامه امام مى‏گوییم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ» شهادت مى‏دهیم که تو اقامه گر  نماز بودى.

حال آیا ما هم اهل اقامه ی نماز هستیم؟

کسانی که اهل نماز نیستند یا اهل اقامه ی آن ؛ جواب امام حسین(علیه السلام)  را چه می دهند؟

 

 

مادر حضرت رقیه که بود؟ و چگونه صدای حضرت رقیه به یزید رسید؟

(به بهانه ۵ صفر ، سالروز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها)

17

سوال ۱:

مادر حضرت رقیه که بود؟ و آیا در کربلا حضور داشت؟

پاسخ :

مادر حضرت رقیه ، مطابق بعضی از نقلها ، « ام اسحاق» نام داشت که قبلا همسر امام حسن علیه السلام بود ؛ و آن حضرت در وصیت خود به برادرش امام حسین علیه السلام سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج کند ، و فضایل بسیاری را برای آن بانو برشمرد [ابصارالعین فی انصار الحسین صفحه ۳۶۸]

بعد از ولادت حضرت رقیه ، ام اسحاق بیمار شد و دیری نپایید که از دنیا رفت  [ السیده رقیه صفحه ۲۴]

سوال ۲ :

مداحان و سخنرانان می گویند : در خرابه شام رقیه یاد پدرش را کرد و همه به گریه افتادند و صدای آنان به یزید رسید . حال سوال اینجاست که چگونه صدا ، از داخل خرابه به قصر رسیده است؟ یعنی یزید داخل خرابه بوده است؟!  آیا این دروغ نیست؟!

پاسخ :

معاویه در حال ساخت قصری به نام کاخ خضرا بود ، برای همین خانه هایی را خرید تا قصر را بنا کند

یکی از این خانه ها متعلق به پیر زنی بود که حاضر به فروش خانه ی خود نبود و می گفت می خواهم در همین جا زندگی کنم و بعد از مرگم نیز قبرم درون خانه ام باشد.

معاویه دستور داد خانه را خراب کنید ، اما عمرو عاص مخالفت کرد و گفت :

“عرب همیشه در آرزوی حاکمی عادل بوده و تو می توانی از این فرصت استفاده تبلیغاتی کنی ؛ به این صورت که قصر را بسازی و آن خانه را خراب نکنی . آنوقت هرکه از درب قصر وارد شود اولین سوالی که برایش پیش می آید این است که این خانه ی خرابه در وسط قصر چه می کند و ما به او پاسخ می دهیم که عدالت ما به ما اجازه ی خراب کردن خانه ی پیر زن را نمی دهد “

این جریان اتفاق می افتد و بعد از مدتی پیر زن از دنیا می رود و معاویه باز هم آن خانه را خراب نمی کند.

در زمان یزید با وجودی که این خانه به خرابه تبدیل شده  باز هم این نیرنگ ادامه پیدا می کند

زمانی که اسرا را به شام می آورند ، در آن خرابه قرار می دهند و آن خرابه داخل حیاط  قصر بوده است 

[منبع:کتاب ریحانه کربلا – نوشته عبدالحسن نیشابوری- صفحه۱۰۱ به نقل از کتاب صفریه جلد ۲ صفحه ۴۲ – با اندکی تصرف]

 

 

لا اله الا الله

(به بهانه ماه رجب)

پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند:

کسى که بگوید در ماه رجب هزار مرتبه «لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ» بنویسد خداوند عز و جل براى او صد هزار حسنه و بنا فرماید براى او صد شهر در بهشت.

منبع: مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب، عمل دهم.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:

عمل کسى که صد بار «لا اله الّا اللَّه» بگوید، برتر از اعمال سایر مردم در آن روز است، مگر عمل کسى که بیش از این گفته باشد.

منبع: ثواب الاعمال، ترجمه بندرریگى، صفحه ۱۳٫

توجه توجه توجه : ۱۰۰ بار گفتن «لا اله الا الله» ۱۰۰ ثانیه بیشتر طول نمی کشد و از آنجایی که هنگام گفتنش لب انسان تکان نمی خورد، خجالت و ریا و… هیچ جایگاهی ندارد.

آیت الله بهجت و انقلاب اسلامی

(به بهانه ۲۷ اردیبهشت سالروز ارتحال آیت الله العظمی بهجت)

آیت الله ری شهری در کتاب «زمزم عرفان»؛ که مجموعه ای از خاطراتشان از حضرت آیت الله بهجت است؛ می آورند:

در دیداری که اواخر سال ۸۶ با آیت‌الله بهجت داشتم ایشان فرمودند:

آقای خمینی را در خواب دیدم که جلوی من نشسته، ولی ضعیف و رنجور. ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت.

این بدان معنا است که نهضت ایشان … دچار مشکل می‌شود. برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه‌ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب‌ها اقداماتی انجام داده ام؛ لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد…

بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست. در ادامه آیت‌الله بهجت خطاب به آقای ری شهری می فرمایند: شما هم کاری بکنید.

آقای ری شهری می‌گوید: غیر از دعا و ذکر چه می‌توان کرد؟

که ایشان می‌فرمایند: قربانی و صدقه موثر است.

باری! گویا این ولی خدا، حوادث تلخی که اندکی پس از وفات ایشان در ارتباط با انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری برای ملت ایران پیش آمد را، با دیده‌ی بصیرت می دید و تلاش می کرد از طریق ارتباطات معنوی خود، از آنها پیشگیری کند و یا از شدت آنها بکاهد …

منبع: کتاب زمزم عرفان، صفحه ۱۸۵

لیست فایل ها برای پیاده سازی

بسم الله الرحمن الرحیم

صوت دعای ۳ صحیفه سجادیه

بسم الله الرحمن الرحیم

**منبرک**