خانه / منبرک (صفحه 31)

منبرک

راهپیمایی در قرآن

 (به بهانه نزدیکی به ۲۲ بهمن )

22سؤال: آیا در قرآن، دلیلى براى شرکت در راهپیمایى و تظاهرات داریم؟

پاسخ: خداوند در قرآن مى‏فرماید:

«ولایَطؤون مَوطئاً یَغیظُ الکفّار … الّا کُتب لهم به عَملٌ صالح»   « سوره توبه، آیه ۱۲۰»

هیچ حرکت دسته جمعى که کفّار را عصبانى کند، صورت نمى‏گیرد مگر این که براى آن، پاداش عمل صالح ثبت مى‏شود.

آرى، راهپیمایى‏هایى که دشمنان اسلام و مسلمین را عصبانى کند، عمل صالح است.

این راهپیمایى‏ها (بخصوص آنگاه که از طریق وسایل ارتباطى و ماهواره‏ها منعکس مى‏شود) اگر براى اهداف‏ مقدسى صورت گیرد، نوعى حضور در صحنه، عبادت دسته جمعى و امر به معروف و نهى از منکر عملى و عامل تقویت روحیّه مردم و تهدید دشمن است. [ کتاب پرسش هاى مهم، پاسخ هاى کوتاه،(تمثیلات)،حجه الاسلام قرائتی ، صفحه :۹۸]

 

دلسوزی ملک الموت برای ۲ نفر

17داستانک:

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت برای کسی رحم آمد؟

عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

۱٫ روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏ ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲٫ هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد

وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم

آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‏رساند و می‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ، در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‏دهیم ولی آن‏ها را رها نمی‏کنیم ،

چنان که در قرآن می‏فرماید:  انَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ؛

ما به آن‏ها مهلت می‏دهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند ، و برای آن‏ها عذاب خوارکننده‏ ای آماده شده است. (سوره آل عمران آیه ۱۷۸)

[جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه ۳۳۰]

مگر جراحی بدون بیهوشی ممکن است؟!!!

(به بهانه ۲۷ ربیع الثانی سالروز ارتحال حضرت آیت الله سید احمد خوانساری)

26

برخی از مردم و متاسفانه گاهی شیعیان ، می پرسند مگر می شود تیر از پای حضرت علی علیه السلام بیرون بکشند و ایشان متوجه نشوند

ما می گوییم : حضرت علی علیه السلام که جای خود؛ شاگرد مکتب ایشان هم به این جایگاه می رسد

داستانک:

حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری(۱۴۰۵ق) که از مراجع تقلید بودند، به دلیل بیماری زخم معده به دستور پزشک معالج در بیمارستان بستری شدند، وچون ایشان سالخورده و ضعیف البنیه بودند و در وقت بستری شدنشان ۸۹ سال از عمرشان می‌گذشت لذا طاقت تحمل جراحی بدون بیهوشی ممکن نبود و از طرفی هم ایشان اجازه بیهوش کردن را نمی‌دادند زیرا معتقد بودند که در هنگام بیهوشی تقلید مقلدین اشکال پیدا می‌کند.

دکتر معالج به ایشان عرض می‌کنند که طبق آزمایشها و عکسبرداری ها باید حتما عمل جراحی روی حضرتعالی صورت گیرد.

آیت الله العظمی خوانساری می‌فرمایند: مانعی ندارد، عمل جراحی را هروقت خواستید شروع کنید اما بیهوش نکنید (چون به نظر ایشان در صورت بیهوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می‏شد.)؛ ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجه به آن مشکل بی‌هوش کردن شما هم حل شود.

دکتر جراح پذیرفت و لحظاتی بعد عرض کرد: ما آماده هستیم که دست به کار شویم،‌ آیت الله خوانساری فرمودند: هروقت من شروع به خواندن کردم شما هم شروع کنید،‌ دکتر می‌گوید تا ایشان شروع به خواندن سوره انعام کردند چاقوی جراحی را روی شکم ایشان گذاشته و دست به کار شدیم و چنان ایشان بی‌حرکت بودند که گویا در حال بی‌هوشی کامل هستند،‌ بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار عرض شد که آقا کار ما تمام شد، ایشان قرآن را بستند و فرمودند: صدق الله العلی العظیم.

عرض کردم: آقا دردتان نیامد؟ فرمودند: مشغول قرآن بودم نفهمیدم. [به نقل از سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی و کتاب مردان علم در میدان عمل، ج ۴، ص ۱۸۸ و ۱۸۹]

توپی که شهید زین الدین شوت نکرد!

16 خداوند در قرآن می فرماید: بِالْوَالِدَیْن‏ احساناً

این « ب » در بالوالدین، باء الصاق است،  یعنی بدون واسطه

باید خودمان والدینمان را نگه داریم، نه آنکه به خانه سالمندان بدهیم

خودمان برایشان میوه بخریم، نه آنکه پول بدهیم تا دیگران بخرند و…

داستانک:

توی ظل گرمای تابستان، بچه های محل سه تا تیم شده اند.

 توی کوچه ی هجده متری.

 تیم مهدی یک گل عقب است.

 عرق از سر و صورت بچه ها می ریزد. چیزی نمانده ببازند.

اوت آخر است.

مادر می آید روی تراس « مهدی! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم ، برو از سرکوچه دو تا نون بگیر.»

 توپ زیر پایش می ایستد. بچه ها منتظرند.

 توپ را می اندازد طرفشان .

 می دود سر کوچه.

 [نگفت دیگران بروند]  [برگرفته از کتاب « زین الدین » جلد ۱۰ از  مجموعه کتب یادگاران ]

پیشگویی درباره انقلاب

(به بهانه آغاز دهه فجر)

IslamicIranمقدمه ای مهم : یکی از مطالبی که ما باید درباره پیشگوییهای آخر الزمان در روایات و یا نظرات دیگران دقت کنیم ؛ عدم تطبیق با اشخاص است، هر چند که گاه ، می گوییم چقدر این مطالب به فلان واقعه سازگاری دارد

—————————————————————————-

یکی از عرفا،شاه نعمت اله ولی (۱) است، که در حدود ۷۰۰ سال پیش میزیسته است و بسیاری معتقدند که او در دیوان اشعارش، پیشگویی های زیادی کرده است که بسیاری از آنان در رابطه با ظهور و قبل از ظهور است

ما در  مقدمه گفتیم که نمی توانیم تطبیق دهیم ؛ اما این اشعار بسیار به دوران ما شباهت دارد و ما نه نفیاً و نه اثباتاً آن را بیان می کنیم

قدرت کردگار می بینم /حالت روزگار می بینم

از نجوم این سخن نمی گویم/ بلکه که از کردگار می بینم

روز شنبه زشهر ذوالقعده/ تن او بر مزار می بینم (۲)

شه چو بیرون رود زجایگاهش/ شه دیگر به کار می بینم(۳)

چو فریدون به تخت بنشیند/ پسرانش قطار می بینم

علمای زمان او دائم/ همه را تار و مار می بینم

هست فصل حجاب در عهدش /فصل را بی تبار می بینم(۴)

چون دو ده سال پادشاهی کرد(۵) / شهیش را کنار می بینم

پسرش چون به تخت بنشیند /(۶) بوالعجب روزگار می بینم

غارت و قتل مردم ایران /دست خارج به کار می بینم

اعتصاب و حساب در عهدش/ سخت بی اختیار می بینم

ظلمت ظلم ظالمان دیار /بی حد و بی شمار می بینم

ظلم پنهان ،خیانت و تزویر/ بر اعاظم شعار می بینم

جنگ و اشوب و فتنه بسیار /نام او زشت و خوار می بینم(۷)

کم زچل چون که پادشاهی کرد(۸)  / سلطه اش تار و مار می بینم

سیدی را زنسل ال رسول(۹)  / نام او برقرار می بینم(۱۰)

نائب مهدی آشکار شده /قامتش استوار می بینم

پیشوای تمام دانائی /رهبری با وقار می بینم

رهنما و امام(۱۱) هفت اقلیم /حالت روزگار می بینم

عدل و دادی که می شود پیدا/ دولتش پایدار می بینم

هر کجا رو نهد به فضل اله/ دشمنش خاکسار می بینم

بعد از این شاهی از میان برود/ عالمی چون نگار می بینم

غم مخور زآنکه من در این تشویش/ خرّمی وصل یار می بینم

(۱) علامه شهید مطهری می فرماید :شاه نعمت اله ولی از معاریف و مشاهیر عرفا و صوفیه است واین مرد نسب به علی (ع)می برد.سلسله نعمت الهی در عصر حاضر از معروفترین سلسه های تصوف است.قبرش در ماهان کرمان مزار صوفیان استو گویند ۹۵ سال عمر کرد.اکثر عمرش در قرن هشتم گذشته و با حافظ ملاقاتی داشته )مجموعه آثار استاد شهید مطهری ج۱۴ص۵۷۷)

(۲)  احمد شاه

(۳)  رضا شاه که با فشارانگلیس به قدرت رسید

(۴) اشاره به برداشتن عمامه ها و قتل عام علما به بهانه کشف حجاب وروز۱۷دی روز کشف حجاب

(۵) رضا شاه حدود ۲۰ سال حکومت کرد

(۶) حکومت محمدرضا شاه که با تلاش انگلیس سامان گرفت

 (۷) همه جای ایران فریاد می زدند مرگ بر شاه

(۸) چل یعنی چهل؛که حدود سی و هفت سال حکومت کرد

(۹) اشاره به حدیث معروف {رجل فی القم،مردی از قم قیام می کند}امام خمینی

(۱۰) او برقرار،به علم ابجد۷۱۰وخمینی به ابجد۷۱۰می گردد

(۱۱) شگفت این که ۷۰۰ سال قبل تذکر داده شده که او امام و رهبر خوانده می شود!!!!!!!!

 

قبر حمال در تبریز مربوط به چه کسی است؟

15قال الله عزوجلیا بن آدم …  أنا أقول للشی‏ء کن فیکون، أطعنی فیما أمرتک أجعلک تقول للشی‏ء: کن فیکون.

 در حدیث قدسى آمده است :

اى فرزند آدم … من به هر چیزى بگویم باش پس مى‏شود، تو هم مرا اطاعت کن تا به هر چه بگویی باش بشود

[الجواهر السنیه-کلیات احادیث قدسى ، صفحه ۷۱۳   ، حدیث ۱۵۱]

 داستانک:

در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده:

در بازار تبریز بار می‌برده، یک روز بار، سر شانه‌اش بود که دید، بچه کارگری، از بالای داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این حمال هم دستاش بلند می‌کند، می‌گوید الهی نگهدارش!

این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق می‌ماند، این حمال دستش را دراز می‌کند، این بچه را بغل می‌کند، زمین می‌گذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟!

گفت: من‌‌ همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار می‌برم، گفتند: چطور شد گفتی خدایا نگهدارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگهداشتش،

گفت: چیز مهمی نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ کن، خدا گفت: چشم. [منبع]

جریان خرید کاهوهای پلاسیده!

 (به بهانه ۹ بهمن سالروز ارتحال عالم عامل و استاد العرفا، حضرت آیت الله سید علی قاضی رحمت الله علیه)

8820724-3833-lوَ قَالَ ص‏: أَحَبُ‏ عِبَادِ اللَّهِ‏ إِلَى‏ اللَّهِ‏ أَنْفَعُهُمْ‏ لِعِبَادِه‏

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منقول است:

محبوبترین بندگان نزد خدا پرسودترین آنان به بندگان است،[تحف العقول عن آل الرسول، ص: ۴۹]

داستانک:

علامه طهرانی می فرماید: یکى از رفقاى نجفى ما که فعلًا از اعلام نجف است براى من مى‏گفت:

 من یک روز به دکّان سبزى فروشى رفته بودم، دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولى بعکس معهود، کاهوهاى پلاسیده و آنهائیکه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند بر مى‏دارد.

من کاملًا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را بصاحب دکّان داد و ترازو کرد، و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آنوقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مَرد مُسنّ و پیرمردى بود، بدنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعکس همه، چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید؟!

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده، شخص بى بضاعت و فقیرى است، و من گاهگاهى به او مساعدت مى‏کنم؛ و نمى‏خواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلًا آن عزّت و شرفِ آبرو از بین برود؛ و ثانیاً خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود.

و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من مى‏دانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد، و ظهر که دکّان خود را مى‏بندد به بیرون خواهد ریخت،لذا براى عدم تضرّر او مبادرت بخریدن کردم. [مهر تابان،ص: ۳۲]

 

سلام علیکم

یک هفته ای در خدمت سما نیستیم

ان شاء الله در مناطق عملیاتی (راهیان نور) ؛ محل نزول ملائکه، در مناطقی که بسیاری را متحول کرده و می کند ( و ان شاء الله ما نیز متحول کند)؛دعا گوی شما هستیم

شما نیز برای ما دعا کنید خصوصا دعا برای شهادت

وضویی که انگار نگرفتی!

(به بهانه ۸ ربیع الثانی؛ سالروز ولادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام)

27عن أبی محمد الحسن بن علی علیهماالسلام:

 مَنْ تَعَدَّى فِی طَهُورِهِ کَانَ کَنَاقِضِه

امام حسن عسکری علیه السّلام می فرمایند:

هر کس از وضوى خود تعدّى کند (زیاده از مقرّر بشوید یا آب بریزد) همانند نقض‏ کننده و باطل‏ کننده آنست  [تحف العقول عن آل الرسول. صفحه: ۴۸۹]

 داستانک ۱ :

روزى حسن بصرى خدمت امیر المؤ منین (علیه السلام ) کنار شط فرات بود ظرفى را آب نموده آشامید بقیه آنرا روى زمین ریخت .

على (علیه السلام ) فرمود در این کار اسراف نمودى زیرا آب را بر زمین ریختى و بر روى آب نریختى…   [انوار نعمانیه ، ص ۲۲۶]

داستانک۲:

همان شبی که قرار بود فردایش امام مورد عمل جراحی قرار گیرد برای وضو آب خواستند ایشان نمی‌توانستند حرکت کنند چون سرم به دست‌شان بود.

یک پارچ آب آوردیم و یک طشتی که وقتی وضو می‌گیرند جایی خیس نشود. امام قوری خواستند چون پارچ بزرگ بود و وقتی آب روی دست‌شان می‌ریختند، مقداری بیش از نیاز می‌ریخت. امام با قوری وضو می‌گرفتند تا آب اسراف نشود.  [کتاب “و آنگاه عرش خدا می لرزد  ” به نقل از آقای محمد شریفی]

شاه یا غلام !

(به بهانه ۲۶ دیماه، سالروز فرار خفت بار شاه خائن از کشور)

11یکی از مسائل مهم در روانشناسی، بحث شخصیت و نظریه های مربوط به آن است. به جرأت می توان گفت آنچه مطالعات پراکنده روانشناسی را انجسام می بخشد، تفسیر این یافته ها و مطالعات در قالب یک نظریه منسجمی است که بتواند رفتار انسان را در تمامی ابعاد شخصیتی توجهی و تبیین نماید.

حال باید در رابطه با اشخاص مختلف ، از عملکرد آنان ، پی به شخصیتشان برد

یکی از شخصیتهای تاریخ ؛ محمد رضا پهلوی است که در این نوشتارِ کوتاه، به یکی از شخصیتهای او می پردازیم

چندیست که در رسانه های بیگانه محمد رضا را شخصی مقتدر معرفی می کنند در حالی که او بسیار ضعیف و بی هویت بود

ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، در خاطراتش می نویسد:

“دیگر نمی توانستم مرد ضعیفی را که به هیئت او در آمده بود، تحمل کنم، این شاه را که عرضه ی تصمیم گیری نداشت، این بازیچه ی دست قدرتهای بزرگ را ، این عروسک خیمه شب بازی را، که دائما بین عقاید این و توصیه های آن سرگردان بود!…” [کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری صفحه۱۶۴]

در داستانی دیگر ، ملکه پهلوی؛ مادر محمد رضا، در خاطراتش می گوید:

یک روز محمد رضا که خیلی ناراحت بود به من گفت : « مادر جان مرده شوره این سلطنت را ببرد که من ، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام »

آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی هاکه از قدیم در ایران نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانت ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند . حتی اگر احتیاج داشتند هواپیماها و یدکی های ما را برای  پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام بکار میبردند . حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلا  کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران میبردند …

همین آقای ارتشبد نعمت‌اله نصیری که ما به او می‌گفتیم نعمت خرگردن ـ او یک گردن کلفتی مثل خر داشت! ـ می‌آمد خدمت محمدرضا، و گاهی من هم در این ملاقات‌ها بودم، می‌گفت آمریکایی‌ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته‌اند! محمدرضا می‌گفت بدهید!. [کتاب ملکه پهلوی صفحه ۳۸۷]

حال در مقابل آمریکایی ها جواب اینهمه خوش خدمتی شاه را اینگونه دادند :

ارتشبد حسن طوفانیان  در خاطراتش می نویسد: سالیوان (سفیر آمریکا) و ژنرال هایزر(فرستاده ی رئیس جمهور آمریکا) نزد شاه رفتند. من ایستادم تا آن ها آمدند بیرون، فورا به پیش خدمت گفتم: من می خواهم بروم پیش شاه و رفتم.پرسیدم چه شد؟ شاه گفت: این ها به ما تکلیف کرده اند از کشور برویم.

گفتم: تکلیف کردند به شما بروید؟! برای چه تکلیف کردند؟ برای چه؟ یعنی چه؟

شاه گفت:ما که به انگلیس و آمریکا بد نکرده بودیم چرا این‌ها این کار را با من کردند؟  [خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان صفحه ۸۱]

این حقارت تا بدانجا ادامه داشت که حتی اجازه ورود شاه به آمریکا داده نشد .اردشیر زاهدی در خاطرات خود می نویسد:

آقای هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سابق آمریکا از افراد وفاداری بود که تقریباً هر روز به شاه در دو نوبت تلفن می‌کرد.
یک روز که من در کنار اعلیحضرت بودم و کیسینجر تلفن کرد شاه به او گفت : اکنون متوجه شده‌ام که آمریکایی‌ها مردمی ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را در خدمت به ایالات متحده آمریکا گذراندم و اکنون آمریکا حتی اجازه نمی‌دهد در یکی از بیمارستان‌های آن کشور بستری شوم…
[۲۵ سال در کنار پادشاه ؛ خاطرات اردشیر زاهدی صفحه ۳۸۰]

شوخی ای که کلاسی را تعطیل کرد!

25از پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) منقول است:

مَنْ فَاکَهَ امْرَأَهً لَا یَمْلِکُهَا حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَهَا فِی الدُّنْیَا أَلْفَ عَامٍ فِی النَّار

هر کس با نامحرم شوخى کند، براى هر کلمه‏ا ى که در دنیا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى مى‏کنند. [ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، صفحه ۲۸۳ ]

داستانک:

یکی از راویان می‌گوید در کوفه به زنی قرآن می‌آموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر (علیه‌السلام) شتافتم،

امام باقر (علیه‌السلام) فرمود: آن که (حتّی) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهره‌ام را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود: تکرار نکن.   [بحار الأنوار ، جلد ‏۴۶، صفحه: ۲۴۷]

۴ عامل موفقیت شهید مصطفی احمدی روشن

(به بهانه ۲۱ دی، سالروز شهادت دانشمند جوان هسته ای ؛ شهید مصطفی احمدی روشن)

story_img_53186e4d2511bداستانک:

سر قبر نشسته بودم

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….

از خواب پریدم.

مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

***

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.

زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره

ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی

 کمی از سی سالگی اش گذشته بود

باران می بارید شبی که خاکش می کردیم

 

مطلبی شنیدنی از زبان پدر شهید مصطفی احمدی روشن

چهار عامل که باعث شد مصطفی، مصطفی شود آن هم از زبان پدرش، برای دانشجویان شنیدنی بود:

اول؛ احترام وافر به پدر و مادر.

دوم؛ سرباز خوب برای ایران. شبانه روز کار می‌کرد. روزی سه، چهار ساعت بیشتر نمی‌خوابید. جوان رشیدی بود ولی به خاطر کثرت کار جسم لاغری داشت.

سوم؛ مرید خوبی برای رهبر بود. آن بصیرت و ولایتمداری را به خوبی اجرا می‌کرد. آقا گفتند شهادت این جوان مانند تیری در قلب ما نشست. آقا در نماز جمعه گفتند شهادت این جوان دل ما را سوزاند. شهادت این جوان حداقل سه ماه انقلاب را بیمه کرد.

و چهارم؛ بندهٔ خوبی برای خدا بود. هر کاری که می‌کرد برای خدا بود. اگر آن پرده امنیتی بیفتد می‌بینید که چه عنصر عجیبی را از دست داده‌اید. با ۳۲ سال سن کاری می‌کرد که دانشمندان هسته‌ای از دستشان برنمی آمد. خدا حقش را ادا کرد

ترحم به یتیم

23

در مطلب قبل عقوبت ظلم کردن به اشخاص و سرعت در استجابت دعای مظلوم بیان شد . در این مطلب اثر بسیار عجیب محبت به مظلوم بیان می شود

داستانک:

شیخ عبدالکریم حائری (موسس حوزه ی علیمه قم) و استاد بسیاری از مراجع از جمله حضرت امام [رحمت الله علیه]در مورد حالات پدرشان نوشته اند :

پدر من ملاجعفر و کشاورز بود. او فرزنددار نمی شد . بعد از مدتها به ایشان می گویند که مشکل از همسر شماست . ایشان با خانم بیوه ای که دو تا بچه سید داشت ازدواج موقت کرد تا بچه دار بشود و بعد از خانم جدا بشود .

ایشان وقتی به خانه ی این خانم می رفتند این دو تا بچه سید بودند و آنها مجبور بودند که این دو تا بچه را بیرون کنند و آنها اذیت می شدند .

ملاجعفر خیلی ناراحت شد که چرا بخاطر میل نفسانی خودش این بچه سیدها را اذیت می کند . او به خدا می گوید که من بچه نمی خواهم و تسلیم تو می شوم . ایشان به این خانم محبت می کنند و بعد از ایشان جدا می شوند .

 بعد از مدتی خانم اول ایشان باردار می شوند  و حاج عبدالکریم حائری متولد شد.  [ معاد شناسی ؛ جلد‏۸، صفحه: ۲۰۰ با اندکی تغییر ]

از کدام دعا، باید ترسید؟

b0e44eed8d08d08bbefac8888c8062d7-425

قال رسول الله صلى الله علیه و آله:

 اتَّقُوا دَعوَهَ المَظلومِ وإن کانَ کافِراً؛ فإنّهُ لَیسَ دُونَهُ حِجابٌ.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند: از دعاى ستمدیده بترسید، گرچه کافر باشد؛ زیرا هیچ چیز حاجب دعاى مظلوم نمى‏شود. [ میزان الحکمه، جلد‏۶، صفحه: ۵۶۱ حدیث ۱۱۶۴۰]

کسی که به همسرش ظلم می کند

آنکه حقوق شاگرد و یا کارگرش را دیر میدهد

شخصی که به زیر دستش ستم می کند

مسئولی که حق مردم را می خورد

و…

تمام اینها مصادیق ظلم آشکار است

داستانک:

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند: پیرمردى صادق القول میگفت:

پس از انقلاب مشروطیّت که سربازهاى محمّد ولى خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود دیدم که: روزى در نواحى قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاکى السّلاح بطوریکه قطارهاى فشنگ را مرتّباً در روى سینه خود بسته بودند، از وسط خیابان به طرف غرب یعنى به سمت امامزاده حسن میگذشتند. و یکى از آنها چپقى بلند در دست داشت و مشغول کشیدن بود.

در کنار دیوار خیابان درویشى فقیر که سر خود را تازه با تیغ تراشیده بود نشسته و سر به روى زانوهاى خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.

همینکه این دو نفر تفنگچى از آنجا عبور میکردند و چشمشان به این مرد سرتراشیده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روى اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روى سر او خالى کرد و رفت. درویش سر خود را از روى زانو برداشته و نظرى کرد و گفت: این کَدو صاحب دارد.

هنوز یک میدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسیده بودند که من چون در راه خود بدانجا رسیدم دیدم جماعتى از دور مشغول تماشا کردن آن تفنگچى هستند.

اسب، او را به زمین زده بود و یک دست در روى سینه او گذارده، و با دست دیگر مرتّباً بر سر و سینه و بدن او میکوفت تا او را در زیر دست و پاى خود خُرد و لِه ساخت. [معادشناسی ؛ جلد‏۸، صفحه: ۱۹۹]

 

بخشی از وصیتنامه شهید حاج احمد کاظمی

(به بهانه ۱۹ دی ، سالروز شهادت حاج احمد کاظمی)

16

بخشی از وصیتنامه شهید حاج احمد کاظمی

 الله اکبر  اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله

 خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.

 نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. …

راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.

چه روزهای خوشی بود .

وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیبم بفرما و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.

 منزل ظهر جمعه ۶/۴/۸۲

(جهت مطالعه ۲۰ داستان کوتاه از این شهید عزیز؛ اینجا و جهت دریافت فایل چاپ پوستر  اینجا را کلیک نمایید)

 

**منبرک**