خانه / بایگانی برچسب: عادی شدن گناه

بایگانی برچسب: عادی شدن گناه

تحسین منکر

(به بهانه شهادت امام جواد علیه السلام)

13712822_1255262107858754_76414552_nاز امام جواد علیه السلام منقول است که می‌فرمایند:

«مَنِ استَحسَنَ قَبیحا کانَ شَریکا فیهِ»؛

[بحار الأنوار ، ج ۷۵ ، ص ۸۲]

هر کس یک کار قبیح و بدی را تحسین کند مثل این است که آن گناه را انجام داده است.

لازم نیست ما حتما خودمان گناه را انجام بدهیم همین که گنهکار را تحسین هم بکنیم کافی است!

در سوره مبارکه شمس خداوند می‌فرماید:

«فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها؛  (آیه ۱۴)

قوم ثمود تکذیب کردند و شتر را پی‌کردند.»

مگر همه آنها شتر را پی کردند ؟؟؟

حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: یکی از آنها شتر را پی کرد. اما چون بقیه راضی بودند آنها هم در گناه شریک‌اند.

گاهی ما یک تحسین کوچکی می‌کنیم:

 به عنوان مثال:

طرف می آید می گوید: جنس های بنجل را امروز به قیمت روز به مردم قالب کردم.   ما هم می‌گوییم: ماشاء الله! خوب ما هم در آن شریکیم.

یا اینکه فردی می‌گوید: ما در دوران عقد بچه‌دار شدیم، دیدیم زشت است سقطش کردیم.    ما هم می‌گوییم: کار خوبی کردی! خوب ما هم قاتلیم؛ فرقی نمی‌کند.

 و یا

در تلویزیون می‌شنویم که می‌گویند: «مردم یمن امروز این‌طور شدند»؛ و میگوییم: حقشان است! ما هم در تمام گناه این سعودی‌ها شریک هستیم.

یا اینکه «برای مردم غزه این اتفاق افتاد»؛  می‌گوییم: حقشان است! ما هم در گناه آنها شریکیم.

از آن طرف اگر بگوییم: خدا لعنت کند اسراییلی‌ها را، خدا لعنت کند آمریکایی‌ها را، خدا لعنت کند این سعودی‌ها را، ما هم در ثواب مبارزه با آنها شریک می‌شویم.

گاهی فقط یک لبخند به طرف مقابل می زنیم؛ اگر ما این لبخند ها را نمی‌زدیم، امروز این قدر گناه در جامعه عادی نمی‌شد.

طرف محجبه بوده، حالا حجابش را کنار گذاشته است، می‌گوییم: چقدر لباس به تو می‌آد.

اگر تا آخر عمر این فرد گناه بکند ما در آن شریکیم. چون ما از کار او تعریف کردیم.

 چرا ما در زیارت عاشورا چند بار این‌ها را می‌گوییم: « وَشٰایَعَتْ وَبٰایَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ»، « و اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ »؟

یعنی کسانی که نگاه کردند، کسانی که راضی بودند، کسانی که لجام زدند بر اسب، کسانی که سم اسب شما را آماده کردند، همه آنها را خدا لعنت بکند.

 داستانک:

یک کسی را می‌خواستند اعدام کنند، که از دزدهای بنام بود. گفتند: درخواستی نداری؟

گفت: چرا؛ دوست دارم مادرم بیاید با مادرم صحبتی بکنم.

گفتند: خوب اشکالی ندارد، مادر بیاید.

مادر آمد. گفت: پسرم چه می خواهی؟

گفت: مادر دوست دارم زبانت را دربیاوری بگذاری در دهان من؛ من همین آرزو را دارم.

مادر هم گفت: باشه. زبان را درآورد. این فرزند شروع کرد گاز گرفتن زبان مادر.

آمدند او را گرفتند و گفتند: ای دیوانه چکار می کنی؟

گفت: این مادر باعث شد امروز من کنار چوبه‌دار بیایم.

بچه که بودم یک عدد تخم مرغ دزدیدم آوردم خانه. مامانم گفت: بارک الله.

اگر آن بارک الله را مادر نمی‌گفت و یک سیلی در دهانم می زد امروز من اینجا کشیده نمی‌شدم.

آن تخم مرغی که آن روز دزدیدم، امروز شتر مرغ دزد شدم.

 

لینک مطلب در تلگرام
 

**منبرک**