خانه / بایگانی برچسب: زنا

بایگانی برچسب: زنا

اسلام آمریکایی

 

یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً (سوره نساء- آیه ۱۵۰)

و مى‏گویند: «به بعضى ایمان مى‏آوریم، و بعضى را انکار مى کنیم» و مى‏خواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب کنند

متاسفانه جامعه ی اسلامی مدتهاست دچار بیماری التقاط شده است یعنی نیمی از اسلام می گیرد و نیمی از غیر اسلام . این نوع اسلام ، اسلام التقاطی است یا بهتر بگوییم اسلام سکولار است یا همان اسلام آمریکایی

به عنوان مثال:

هم نماز می خواند ……………….. هم رشوه می گیرد

هم روزه می گیرد………………..  هم مال مردم می خورد

هم برای امام حسین روضه می گیرد………………..  هم کنار دریاهای امارات و تایلند و … می رود

هم در نماز جماعت شرکت می کند………………..  هم ماهواره می بیند

هم افطاری می دهد………………..  هم ربا می خورد

هم حرم می رود ……………….. هم بدترین حجاب را دارد

هم ریش می گذارد ……………….. هم غیبت می کند

هم مداحی می کند ………………..  هم خوانندگی حرام

هم سینه می زند ………………..  هم شراب می خورد

هم صبحهای جمعه در دعای ندبه یابن الحسن می گوید………………..هم شبهای جمعه در عروسی مختلط و پارتی شرکت می کند؛

و …………..

فقط انسان می تواند بگوید :یابن الحسن ، چاهت کجاست

جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید

 

داستان آهنگری که دستش نمی سوخت

 

سید محمد اشرف علوی می‏نویسد:

« در سفری به مصر، آهنگری را دیدم که با دست خود آهن گداخته را از کوره آهنگری بیرون می‏آورد و روی سندان می‏گذاشت و حرارت آهن به دست وی اثر نمی‏کرد. با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست. ازاین‏رو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم:

«تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن.» مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: «ای برادر! من آن‏گونه نیستم که تو گمان کرده‏ ای.»گفتم: «ای برادر! این کاری که تو می‏کنی، جز از مردمان صالح سر نمی‏زند.»

گفت: « گوش کن تا داستان عجیبی را دراین‏باره برای تو شرح دهم. روزی در همین دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز کسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت:

« برادر! چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟»

من که شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: «اگر حاضر باشی با من به خانه‏ ام بیایی و خواسته مرا اجابت کنی، هرچه بخواهی به تو خواهم داد.»

زن با ناراحتی گفت: «به خدا سوگند، من زنی نیستم که تن به این کارها بدهم.» گفتم: «پس برخیز و از پیش من برو.»

زن برخاست و رفت تا اینکه از چشم ناپدید شد. پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: «نیاز و تنگ‏دستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار کرد.»

من برخاستم و دکان را بستم و وی را به خانه بردم. چون به خانه رسیدیم، گفت: «ای مرد! من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذاشته ‏ام و بدینجا آمده‏ام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آنها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبت کرده‏ ای.»

من از او پیمان گرفتم که باز گردد. سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم.

زن گفت: «چرا چنین می‏کنی؟» گفتم: «از ترس مردم.» زن گفت: «پس چرا از خدای مردم نمی‏ترسی؟» گفتم:

 «خداوند، آمرزنده و مهربان است.»

 این سخن را گفتم و به طرف او رفتم.دیدم که وی چون شاخه بیدی می‏لرزد و سیلاب اشک بر رخسارش روان است. به او گفتم: «از چه وحشت داری و چرا این‏گونه می‏لرزی؟ » زن گفت: «از ترس خدای عزوجل.» سپس ادامه داد: «ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم کنی، ضمانت می‏کنم که خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند.» من که وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: «ای زن! این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو که من تو را به خاطر خداوند متعال رها کردم.»

زن برخاست و رفت. اندکی بعد به خواب رفتم و در خواب بانوی محترمی که تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: «من مادر همان زنی هستم که نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.» پرسیدم: «آن زن از کدام خاندان بود؟» فرمود: «از ذریه و نسل رسول خدا (صلّی ‏الله علیه و آله و سلّم).» من که این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شکر کردم که مرا موفق داشت و از گناه حفظم کرد و به یاد این آیه افتادم که خداوند می‏فرماید:

 

«إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»   (احزاب: ۳۳)

خدا می‏خواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.»

سپس از خواب بیدار شدم و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمی‏سوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند

 منبع: فضائل ‏السادات، ص ۲۴۰ و ۲۴۱  و  کتاب «گناه گریزی» سیدحسین اسحاقی

**منبرک**