خانه / بایگانی برچسب: دايه

بایگانی برچسب: دايه

حجه الاسلام سید مجتبی نواب صفوی

 

(به بهانه ی ۲۷ دی سالروز شهادت حجه الاسلام سید مجتبی نواب صفوی)

خاطره ی اول ؛ کودکی

صدای گریه سید مجتبی به گوش مادر رسید.رو به قبله نشست: خدایا کودکم از گرسنگی خواهد مُرد.

 در آن روز به لطف خداوند کودک را به دایه سپرد، زن قرار گذاشت، به علت دوری راه هفته ای یکبار سید مجتبی را برای دیدار مادر به محله خانی آباد بیاورد؛ اما همان شب سید مجتبی بی‌تاب دیدار مادر شد، دایه با پشت دست ضربه‌ای کم‌جان به کمر کودک زد.

 شب در عالم خواب چند بانو را دید که از آسمان به خانه او آمدند. و سید مجتبی را که گریه می‌کرد در آغوش گرفتند.

زن هراسان جلو دوید و گفت: «من دایه او هستم، اجازه دهید او را آرام کنم».

 بانوی آسمانی دست رد به سینه دایه زد و گفت:«تو نباید بچه ما را نگه داری زود او را به مادرش بازگردان».

سراسیمه ازخواب بیدار شد، دو شب دیگر این خواب تکرار شد، سرانجام کودک را برداشت،‌ و به خانه شکوه‌السادات رفت:«خانم! با دیدن این خواب فهمیدم، که اجداد کودک راضی به نگهداری فرزندشان توسط من نیستند». و کودک را از آن پس به مادرش بازگرداند، تا فرزند ائمه در دامان مادر بزرگوارش که از سادات بود تربیت شایسته بیابد.

منبع: کتاب شبنم سرخ                 راوی: مادر شهید نواب صفوی

 

 

خاطره ی دوم ؛ هنگام شهادت

 

سرهنگ پرسید: «اگر خواسته ای دارید بگویید؟» سید تقاضای آب برای غسل شهادت نمود. آب سرد بود, نواب خمشگین بر سر سرهنگ بختیار فریاد زد: «اگر آب گرم نباشد, رنگ ما میپرد و تو و امثال تو فکر میکنند که ترسیده ایم. اما مهم نیست. خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر میشود »

رهبر فداییان یارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت:

«خلیلم, محمدم, مظفرم, زودتر آماده شوید, زودتر غسل شهادت کنید, امشب جده ام فاطمه زهرا (سلام الله علیها) منتظر ماست.»

 پس از غسل شهادت به نماز ایستاد. افسران و درجه داران با ناباوری به آنان نگاه میکردند. دستان به قنوت رفته اش حریم آسمان مناجات بود.

جهت مطالعه دیگر خاطرات شهید نواب صفوی به آدرس http://manbarak.blogfa.com/post-336.aspx مراجعه نمایید

 

**منبرک**