خانه / بایگانی برچسب: داستانهاي بسيار زيبا

بایگانی برچسب: داستانهاي بسيار زيبا

توکل

 

وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ [طلاق ۳]

 و هر کس بر خدا توکّل کند، خدا کفایتش مى‏کند

گاهی ما در توکل ، توقع داریم اول اسباب درست شدن کارمان را ببینیم و بعد توکل کنیم ؛ مثلا

خداوند در آیه ۳۲ سوره نور می فرماید : شما ازدواج کنید ما روزیتان را می رسانیم ؛ بعد ما می گوییم : اول روزیمان را بده تا به تو توکل کنیم

درهنگام رفتن به سربازی یا دانشگاه و … به خدا توکل کنیم نه به پارتی ؛ می گوییم : اول ببینیم خدا چه می کند بعد توکل می کنیم

و …

داستانک :

کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ای بلندی صعود کند.

پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی‌شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.

کوهنورد همان‌طور که داشت بالا می‌رفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد،

سقوط همچنان ادامه داشت که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن !

ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می‌خواهی؟

– نجاتم بده خدای من!

 – آیا به من ایمان داری؟

 – آری. همیشه به تو ایمان داشته‌ام

 – پس آن طناب دور کمرت را پاره کن! کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی‌تردید از فراز کیلومترها ارتفاع.

 گفت: خدایا نمی‌توانم.

خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟

کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمی‌توانم.

روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمین فاصله داشت….

جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید

 

**منبرک**