خانه / بایگانی برچسب: حيا

بایگانی برچسب: حيا

شما انصاف دهید ؛ آیا اینها حیا دارند؟!!!

(به بهانه شهادت امام باقر علیه السلام)

وَ قَالَ الباقرعلیه السلام:  الْحَیَاءُ وَ الْإِیمَانُ مَقْرُونَانِ فِی قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُه‏

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

حیا و ایمان را به یک طناب بسته‏اند، هر کدام برود دیگرى هم بدنبالش مى‏رود   [تحف العقول؛ صفحه:  ۴۷۵]

برخی حیا را رعایت نمی کنند و جالب اینجاست که خود را با حیاترین می دانند به عنوان مثال:

·         آیا حیا دارد کسی که … جلوی مغازه می نشیند و مزاحم ناموس دیگران می شود؟!

·         آیا حیا دارد کسی که … حرف و فحش رکیک می دهد؟!

·         آیا حیا دارد کسی که …در منزل ، مقابل فرزندانش با بدترین وضع راه می رود؟!

·         آیا حیا دارد کسی که … به همراه فرزندانش فیلمهای مبتذل ماهواره ای می بیند؟!

·         آیا حیا دارد کسی که … ماه رمضان ،در ملأ عام، آبمیوه میخورد و سیگار می کشد؟!

·         آیا حیا دارد کسی که … در خوابگاه ، با لباس نامناسب ، مقابل دوستان ظاهر می شود؟!

·         آیا حیا دارد کسی که …با نامحرم زیاد صحبت و شوخی می کند؟!

·         آیا حیا دارد کسی که … جوکهای زشت را پیامک می کند؟!

·         آیا حیا دارد کسی که …خاطرات خصوصی با همسرش را برای دوستانش تعریف می کند؟!

·         آیا حیا دارد کسی که … عکسهایش را برای نظر دادن به اندامش،در فیس بوک می گذارد

·         آیا حیا دارد کسی که … در خیابان با این وضعی که امروز شاهدیم ، ظاهر می شود( پسر کمربندش روی باسن و دختر که هیچ)

شما انصاف دهید ؛ آیا اینها حیا دارند؟!!!

 

عفت و حیا

وَ قَالَ امیرالمومنین علیه السلام:

 لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَ

چه نزدیک است که انسان عفیف یکی از فرشتگان شود

منبع :نهج البلاغه حکمت  ۴۷۴

داستان:

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

در میان بنی اسراییل عابدی زیبا و خوش سیما بود، زندگی خود را بوسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید،

 روزی از در خانه پادشاه می گذشت کنیز خانم پادشاه او را دید. وارد قصر شد و حکایتی از زیبایی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد. گفت : بوسیله ای او را داخل قصر کن همین که عابد داخل شد چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن و جمالش در شگفت شد درخواست نزدیکی کرد. عابد امتناع ورزید زن دستور داد درهای قصر را ببندند.

به او گفت : غیر ممکن است باید من از تو کام بگیرم و تو نیز از من بهره ببری عابد چون راه چاره را مسدود دید پرسید بالای قصر شما محلی نیست که در آن جا وضو بگیرم زن به کنیز گفت : ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد عابد بر فراز قصر شد در آنجا با خود گفت : ای نفس مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی اکنون خود را از این بام بزیر انداز، بمیری بهتر از آنست که این کار را انجام دهی نزدیک بام رفت دید قصر مرتفعی است و هیچ دست آویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین رسد.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرییل شد که فورا به زمین برو بنده ما از ترس معصیت می خواهد خود را به کشتن دهد. او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود. عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت . از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیلهایش در همان خانه ماند. زنش پرسید پول زنبیل ها را چه کردی گفت : امروز چیزی عاید نشد گفت : امشب با چه افطار کنیم . جواب داد باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را بیافروز تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم زیرا ایشان به فکر ما خواهند افتاد زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود، در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد. گفت : از تور آتش بگیر. آن زن به مقدار لازم آتش برداشت در موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته اید نانهایتان در تنور نزدیک است بسوز.

زن نزدیک تنور آمده دید نان بسیار خوب و مرتبی بر اطراف تنور است نانها را جدا کرده پیش شوهر آورد به او گفت : تو در پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند بخواه بقیه عمر، ما را از بدبختی نجات دهد. عابد گفت : صبر بر همین زندگانی بهتر است

منبع : داستانها و پندها-نوشته مصطفی زمانی وجدانی-صفحه ۱۶۴

 

جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید

 

۳٫ شر شهوت

 

قالْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آلهَ:

مَنْ وُقِیَ شَرَّ ثَلَاثٍ فَقَدْ وُقِیَ الشَّرَّ کُلَّهُ… وَ ذَبْذَبِه‏  …

هر کس ۳ شر را از خود دور کند ، تمام شرها از او دور شده است … ۳٫ شر شهوت  

منبع :مستدرک الوسائل جلد ‏۹ صفحه  ۳۲

داستان تکان دهنده:

نوجوانی خوش سیما به نام ” امیر ” در خانواده ای بسیار ثروتمند و مرفه زندگی می کرد ، پدر و مادرش هردو پزشک بودند و از آنجا که افکار غربی داشتند به ارزش ها و دستورهای دین چنان که باید پایبند نبودند.

آنها صبح زود از خانه بیرون می رفتند و فقط آخر شب برای استراحت به خانه بر می گشتند. و برای آنکه امیر احساس تنهایی نکند ، دختر خاله ی او را که او نیز هم سنّ امیر بود به فرزند خواندگی پذیرفتند و او در خانه ی خویش جای دادند.

از آن زمان ، آرامش زندگی امیر بهم خورد چرا که دختر خاله اش همانند زلیخا ، همواره خود را به امیر عرضه می داشت و درخواست عمل نامشروع می کرد!

لکن امیر ، یوسف وار امتناع می ورزید و خود را به چنین گناه بزرگی آلوده نمی کرد ؛ او از این وضعیتِ پیش آمده بسیار نگران بود که نکند خدای نکرده سرانجام تسلیم شود و گوهر عفاف خود را از دست دهد!

امیر در این میدان مبارزه با نفس و شیطان ، و در این نگرانی بسیار شدید ،نامه ای به مجله ” زن روز” می نویسد و از آنها راه چاره می جوید ، لیکن یک هفته بعد از نوشتن نامه ، یک شخصیت معنوی را در خواب می بیند که به او می گوید ” امین“! برو به دانشگاه اصلی ، وقتت را تلف نکن!

بدین ترتیب امیر ، که اینک مفتخر به عنوان “امین” شده بود، عازم جبهه نور می شود و پیش از رفتن، نامه ای دیگر برای مجله “زن روز ” می نویسد و سرانجام ، چهار روز پس از اعزام به جبهه ، در عملیات کربلای ۴ در میقاتگاه شلمچه، شهد شیرین شهادت را می نوشد و به دیدار پروردگار مهربان می رسد

متن و تصویر نامه امیر در ادامه منبرک

 

جهت دانلود این مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوی اعلانات اینجا را کلیک نمایید

 

**منبرک**